خاطرات از زبان نزدیکان شهید اکبر شیروانی
خاطره ای از زبان یکی از نزدیکان شهید اکبر شیروانی اکبر بیست روز مرخصی داشت. به خانه آمده بود که استراحت کند. ولی تحمل دوری از منطقه را نداشت. در عملیات قبلی تعدادی از همرزمان و دوستانش شهید شده بودند برای همین خیلی ناراحت و غمگین بود. هنوز سه روز مرخصی اش نگذشته بود که راهی جبهه شد. مادرش مخالفت کرد ولی اکبر گفت: «مادر! اگر شما ببینید چند نفر در آب غرق می شود و شما در حالی که شنا بلد هستید به آنها کمک نمی کنید؟ وظیفه من الان دفاع از کشور می باشد باید بروم و به وظیفه ام عمل کنم.» اکبر رفت و از او خبری نشد تا این که اعلام کردند، ناوچه پیکان را دشمن با موشک زده است. ما به بوشهر رفتیم تا از او خبری به دست آوریم. گفتند: که آنها به مأموریت رفتند و دیگر برنگشته اند. اما یک نفر برای ما تعریف کرد: «از عملیات بر می گشتیم. نیم ساعت بود که عملیات تمام شده بود. ناگهان من دیدم که موشکی به طرف ناوچه آمد. تا فرمانده به ناوچه خبر بدهد که مانور بدهید، موشک دیگری به پاشنه ناوچه برخورد کرد و ناوچه منهدم شد و بالافاصله موشک دومی هم به جلوی ناوچه خورد و ناوچه کاملاً منهدم شد. عاشورای در وسط دریا بپا شد، بوی خون همه دریا را گرفته بود. » ما هنوز هم چشم انتظار اکبر هستیم تا برگردد ....
ثبت دیدگاه