خاطرات از زبان همسر شهید التفات سلمان اوغلی خیاوی
خاطراتی از زبان همسر شهید (خانم سلمان اوغلي) هنگام ازدواج با شهيد من شاغل نبودم و سطح سواد شهيد موقع ازدواج با من ششم قديم بود. هنگام ازدواج 26 سال سن داشتند و من 23 ساله بودم و در سال 1348/08/27 من و شهيد با هم ازدواج کرديم. مدت زندگي مشترکمان يازده سال به طول انجاميد. شهيد در تمام کارهاي خود جدي و شجاع بود. او اوقات فراغت خود را با خواندن کتاب آيت الله شهيد مطهري سپري مي کرد. شهيد وقتي از محل خدمت خود به اهواز مي آمدند در کارهاي خانه به من کمک مي کردند. وقتي سر من شلوغ مي شد از بچه ها نگهداري مي کردند. شهيد کساني را دوست مي داشتند که رفتار و منش خوبي داشتند. در برابر ناملايمات زندگي صبور و استوار بود. رابطه شهيد با والدين، خويشاوندان، دوستان و همسايگان خيلي خوب بود و همه نيز به شهيد علاقه خاصي داشتند. بزرگترين آرزوي شهيد پيروزي رزمندگان اسلام در برابر رژيم بعثي عراق بود. شهيد براي فرزندانش پدري نمونه بود و با آنها به مهرباني برخورد مي کرد. شهيد بعد از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي ايران در پايگاه هاي محله و محل خدمتش حضور فعالي داشتند. شهيد علي رغم اينکه درجه دار بود و در مخابرات الکترونيک پادگان مشغول کار بود حضور در جبهه و بين بسيجيان و رزمندگان اسلام را خيلي دوست داشت. وقتي به مرخصي مي آمد از خوبي هاي جبهه مي گفت، هيچ وقت از شرايط سخت جبهه حرفي را به زبان نمي آورد. وقتي براي آخرين بار به مرخصي آمده بود به من توصيه کرد که مواظب فرزندانش باشم و حجاب اسلامي را هميشه رعايت کنم و طرفدار حضرت امام خميني (قدس سره) باشم و مي گفت اين بار در کربلا نماز خواهيم خواند، گويا خودشان فهميده بود که اين آخرين بار است که خانواده اش را ملاقات مي کند.
ثبت دیدگاه