خاطره ای از زبان پدر شهید
يک هفته بود که به جبهه اعزام شده بود و با کفار بعثي شجاعانه در ستيز بود که از ناحيه پا زخمي می شود. در آن موقع با دایي اش تماس می گیرد و می گوید که من در بيمارستان بستري هستم و مسأله اي نيست، ناراحت نباشيد. سپس با من تماس گرفت و گفت: «ناراحت نباشيد هيچ جايم درد نمي کند و نمي توانيد من را پيدا کنيد چون آدرسم معلوم نيست» و من پس از پرس و جو اطلاع حاصل کردم که فرزندم زخمي شده و در همان حال از بيمارستان با ميل خود براي مبارزه با دشمن متجاوز بعثي و انتقام خون شهيدان دوباره به جبهه ي حق عليه باطل روانه می شود و سرانجام به آرزوي ديرينه اش یعنی شهادت می رسد. بعد از آن که پیکر پاک وي به مشگين شهر رسيد در ساعت 8:30 صبح روز يکشنبه مورخه ي 1361/08/15 با انبوه جمعيت شهيدپرور مشگين شهر و حومه، نهادهاي انقلابي و ساير ادارات از جلو بيمارستان طالقاني مشگين شهر تشييع و در زدادگاهش قريه بارزيل به خاک سپرده شد.
ثبت دیدگاه