خاطراتی از زبان برادر شهید امید دلاوری
نزد حسن، دوست امید رفته بودم، او متوجه حضور من نبود، به کسي ميگفت: «بيچاره اميد! شهيد شده است». وقتي مرا ديد خيلي ناراحت شد و با عجله گفت: «اميد امروز هر جا باشد حتماً ميآيد». گفتم: «تو که ميگفتي اميد شهيد شده است؟» گفت: «حتماً درست نشنيدهاي». اما من درست شنيده بودم، اميد شهيد شده و پیکرش در راه بود تا به دست خانواده برسد.
ثبت دیدگاه