شناسه: 347348

خاطراتی از زبان برادر شهید امیر کنجدکار

پدرم که خود نیز از جانبازان دفاع مقدس در شهر دزفول بود، حتی بعد از گرفتن مراسم ختم شهید، شهادت امیر را باور نداشت. در سفری که به دزفول داشتیم خواب امیر رادید که به او گفته بود دوربین عکاسی و ساعت مُچی و مقداری پولش را به امانت به حسین کلانتریان داده است و از او خواسته بود امانتش را از حسین بگیرد. پدرم صبح زود به منزل حسین کلانتریان رفت و بعد از دریافت امانت شهید، شهادت امیر را باور کرد!!!

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه