خاطره (سادهزیستی ) شهید سیدموسی نامجوی
بعد از پیروزی انقلاب آقای نامجو در آخرین روزهای حیاتش، تلویزیونی کوچک، که شاید سطح آن به ده سانتیمتر میرسید، داشت که آن نیز تصویر را خیلی ریز نشان میداد. من به ایشان گفتم: چرا تلویزیون بزرگتری برای خودتان تهیه نمیکنید؟ ایشان گفت: برای اخبار، همین کافی است. همچنین وقتی مقداری تخممرغ از طریق وزارت بازرگانی جهت تقسیم به کادر افسران به دانشکده آورده بودند ـ چون آنوقت تخممرغ کم بود تا به هر فرد یک شانه بدهیم ـ به آقای نامجو گفتم: شما هم ببرید، اما ایشان قبول نکرد و حتی یک شانه تخممرغ هم به خانهاش نبرد. اتومبیل ایشان یک فولکس قدیمی ـمدل قورباغهای کوچک ـ بود که اگر کنار خیابان هم میگذاشتند کسی حاضر نبود آن را ببرد، در صورتی که در دانشکده، اتومبیلهای شورلت و بنز و غیره بود که ایشان هیچکدام از اینها را سوار نشد. کمی قبل از شهادتش از طرف حضرت امام و مسئولین به او تأکید کردند که شما باید ماشینی مطمئن سوار شوید و این زمانی بود که وزیر دفاع و نمایندهی امام در ارتش شده بود. ایشان روی مخالفت با اصل تجمّل، به فرماندهان و مسئولین و نهادهای دیگر میگفت: من حاضرم یک ماشین شورلت خوب بدهم در عوض دو دستگاه پیکان به من بدهید که کارهای روزمرهی دانشکدهی افسری را انجام دهم و استادان را به موقع به مقصد برسانم. از خصوصیات دیگر ایشان این بود که روی تخت نمیخوابید. در دانشکده از صبح تا ساعت 11 شب مشغول کار بود و بعضی وقتها شاید تا صبح هم بیدار میماند. ایشان موقع استراحت میگفت: من اصلا روی تخت نمیخوابم ـ در دانشکدهی افسری تختهای سربازی بود ـ یک پتو پهن میکرد و روی زمین میخوابید. خصوصیات آقای نامجو، جنبهی زهدگرایانه و دوری از مال دنیا بود. ایشان اصلا اهل مادیات نبود، اهمیتی به این مسایل نمیداد. در زمانی که وزیر دفاع ملی بود هنوز در یک خانهی استیجاری کوچک با ماهی 2000 تومان کرایه در دورافتادهترین نقاط خیابان پیروزی زندگی میکرد و اصلا به این فکر نبود که برای زن و بچهاش در آینده سرپناهی تهیه کند. هر وقت به ایشان میگفتم برای زن و بچهات فکری بکن، میگفت: در نظام جمهوری اسلامی، زن و بچهام معطل نمیمانند. این حرف را خیلی با اطمینان وقدرت میگفت. ایشان تا آخر عمر خانه نداشت و بر اثر فشارهای من و دیگر دوستان راضی شد در این زمینه اقدام و خانهای تهیه کند. ایشان در زمان دانشجویی قطعهای زمین با مشارکت چند نفر از دوستان خریده بود که مساحت آن پانصد متر بود و در مالکیت سه ـ چهار نفر بود. دوستانشان گفتند که ما سهم خود را به آقای نامجو واگذار میکنیم تا خانهای برای خودش بسازد و ایشان هم عاقبت راضی شد که دوستانش زمین را به او واگذار کنند. به آنها هم گفت: من الان پول ندارم و اگر شما آنرا به من بدهید معلوم نیست چه وقت پول آنرا بتوانم به شما بدهم. آن زمین در بیابانهای پونک واقع شده بود و فاقد آب و برق و سایر امکانات رفاهی بود. یکی از دوستان همدورهای ایشان که در کار ساختمان بود گفت: من برای شما خانه میسازم. آقای نامجو گفت: حالا من نه پول دارم که به شما بدهم نه اصلا وقت سرکشی به کار شما را دارم اگر میخواهی بساز، هرچه پول بهدست آوردم به تو میدهم، ولی مطمئن نباش من پولش را بتوانم سریعآ به شما پرداخت کنم. تقریبآ بعد از دو یا سه روز که به خانهی جدید نقل مکان کرده بود با سمت وزیردفاع به کرهی شمالی رفت و پس از بازگشت سریعآ برای عملیات ثامنالائمه(ع) به اهواز رفت و بعد هم در سانحهای هوایی به درجهی رفیع شهادت نایل آمد و حتی نتوانست آن خانهی جدید را که مقداری بدهی داشت ـ و بعد از شهادتش برطرف شد ـ ببیند.
ثبت دیدگاه