شناسه: 348340

خاطره (یک سرهنگ) شهید سیدموسی نامجوی

روزی که نامجوی حکم وزارت دفاع گرفته بود، پیش من آمد. من مسئول باتری سازی بودم. ایشان آمده بود جلوی در و به انتظامات گفته بود: «به دکتر تبریزی بگویید یک سرهنگ با شما کار دارد.» مامور انتظامات به ایشان گفته بود که کمی منتظر بمان. با من تماس گرفته شد که یک سرهنگ با شما کار دارد. گفتم: «بگویید بیاید داخل: پس از چند لحظه نامجوی را دیدم. با احترام بلند شدم و گفتم: «پس چرا خودت را معرفی نکردی؟» جواب داد:«من حتی اسمم را نگفتم که مبادا از اسمم مرا بشناسند.»

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه