خاطره (تعاونوا علی البر و تقوی) شهید سیدموسی نامجوی
یک بار در مسیر بازگشت از اصفهان به تهران، در ساعت 8 شب، اتومبیلی کنار جاده خراب شده بود. نامجوی گفت: «بایستیم تا به او کمک کنیم.» او در جواب اعتراض من، که گفتم خسته ایم، گفت: «مگر نمی بینی که خانواده اش کنار جاده ایستاده اند؟» بلافاصله ایستادیم. در آنجا تنها مخصوص فنی، من بودم،اما با بی میلی به طرف اتومبیلی رفتم. در این موقع، صدای نامجو را که کمی عقبتر از من بود، می شنیدم. او این آیه را می خواند: «تعانو علی البر و التقوی.» خلاصه دست به کار شدم و حدود ساعت 1:30 نیمه شب بود که ماشین آنها درست شد. مرد آن خانواده مقداری شیرینی برای تشکر آورد. نامجوی در حین خوردن شیرینی به من گفت: «ببین مزد کار تو در این دنیا محبت و شیرینی است. بدان که خدا در آن دنیا بیش از این به تو خواهد داد.» من از او به خاطر عامل شدن در این کار خیر تشکر کردم.
ثبت دیدگاه