شناسه: 348348

خاطره (نمی توانم جواب بدهم) شهید سیدموسی نامجوی

بعد از این که نامجوی از سفر کره برگشت، در دانشکده افسری خدمت ایشان رسیدم و صحبت هایی را در رابطه با سفرش انجام دادیم، که صحبت به برادرش، سید رسول نامجوی کشید. سید موسی می گفت: «رسول از من خواست که او را همراه خود به کره ببرم.» پرسیدم: «پس چرا نبردید؟»ایشان جواب داد: «من می بایست برادرم را با مصرف مقداری سوخت و انرژی بیت المال به کره می بردم و چون ایشان ماموریتی در این سفر نداشت، بخشی ازهزینه بیت المال تلف می شد و من پیش خدا جواب گوی این مساله نیستم.»

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه