خاطرات شهید امیرقلی حضرتیان
خاطره ای از زبان شهید اوج انقلاب اسلامی بود که من تازه برای کار به تهران رفته بودم. چند روزی نگذشته بود که با گروه های انقلابی آشنا شدم، طوری تحت تأثیر تظاهرات و راهپیمایی مردم قرار گرفته بودم که کارم فراموشم شده بود. روزها در تظاهرات ها شرکت می کردم و شب ها با دوستان انقلابیم روی دیوارهای شهر شعار می نوشتیم. این کار تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. بعد از مدتی که به سر کارم برگشتم همه با تعجب به من نگاه می کردند. سرپرست کارگاه گفت: «مگر تو به روستا بر نگشته بودی؟» گفتم: «نه». بعد تمام جریانات را برایش توضیح دادم.
ثبت دیدگاه