خاطراتی از زبان عموی شهید انشااله نوروزوند
شهید در دوران خردسالی خود کودکی بسیار آرام و ساکت، اما فعال بود. خانواده او از بدو تولد تا زمان شهادت در روستاي اجاق قشلاق شهرستان بيله سوار سکونت داشتند و چون من(عموي شهيد) فرهنگي بودم و هستم شهيد را به همراه خودم در مدرسه ابتدائي روستاي اجاق قشلاق شهيد جدي ثبت نام کردم و تکاليف مدرسه اش را با کمک من (عموي شهيد) انجام مي داد، به همين دليل شهيد در دوران ابتدایي وضعيت تحصيلي خوبي داشت. من از بچگی شهید به وی رانندگی تراکتور یاد می دادم و از کودکی در کارهای کشاورزی و پرورش احشام ما را کمک می کرد. او علاوه بر کارهای کشاورزی در کارهایی خانه به مادرش کمک می نمود. انشاء الله وقتی کار با تراکتور را خوب یاد گرفت کارهای مربوط به خانواده و دیگر اهالی روستا را با تراکتور به نحو احسن انجام می داد. بزرگترين آرزوي شهيد به پايان رساندن خدمت مقدس سربازي و تشکيل خانواده بود. او هيچ گاه راضي نمي شد پدرش کارهاي سنگين کشاورزي را انجام دهد. ديد شهيد نسبت به جنگ تحميلي اين بود که اين جنگ از جانب آمريکا بر کشور ما تحميل شده است و توصيه وي به ما اين بود که حامي ايران و امام راحل باشيم. وقتي خبر شهادت انشاءالله را شنيدم بسيار خوشحال شدم که خونش در راه اسلام و انقلاب گذاشت و نيز در روز قيامت چراغ جلوي راه ما شد.
ثبت دیدگاه