خاطره(بندكفش) شهید مهدی شیخ زین الدین
پسرک کیفش را انداخته روی دوشش. کفش ها را هم پایش کرده. مادر دولّا می شود که بند کفش را بندد. پاهای کوچک، یک قدم عقب می روند. انگشت های کوچک گره شلی به بندها می زنند و پسرک می دود از در بیرون.
پسرک کیفش را انداخته روی دوشش. کفش ها را هم پایش کرده. مادر دولّا می شود که بند کفش را بندد. پاهای کوچک، یک قدم عقب می روند. انگشت های کوچک گره شلی به بندها می زنند و پسرک می دود از در بیرون.
ثبت دیدگاه