شناسه: 350189

خاطره (از بچه هاي قُمه) شهید مهدی شیخ زین الدین

زمستان پنجاه ونه بود. با حسن باقری، توی یک خانه می نشستیم. خیلی رفیق بودیم. یک روز، دیدم دست جوانی را گرفته و آورده، می گوید « این آقا مهدی، از بچه های قُمه. می ری شناسایی، با خودت ببرش. راه و چاه رو نشونش بده. ». من زن داشتم. شبها می آمدم خانه؛ ولی مهدی کسی را توی اهواز نداشت. تمام وقتش را گذاشته بود روی کار. شبها تا صبح روی نقشه ی شناسایی ها کار می کرد. زرنگ هم بود. زود سوار کار شد. از من هم زد جلو.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه