« تولد »
ننه صغری (مادر شهید) دو قلو حامله بود . هنگام وضع حمل اول احمد به دنیا آمد و چهار پنج دقیقه بعدش محمود . وقتی گفتند دوقلو بچه دارم ، فهمیدم که زندگی ام خوشمزه تر می شود ؛ فقط باید چهار من بیشتر گندم و پنبه و ارزن بکارم .
خاله ی بچه ها پرسید اسمشان را چی می گذاریم . ننه صغری گفت :
« احمد و محمود . »
همین شد اسمشان .
مادر می فهمد بچه کی شیر می خواهد . با هم شروع کردند به ونگ ونگ زدن . ننه صغری پرسید :
« چکارشان کنم ؟ شیر می خواهند . »
آن ها را در بغل گرفتم و توی گوش هر دوشان اذان گفتم . اول توی گوش احمد که بزرگ تر بود و بعد هم محمود . خیلی خوشمزه بود . وقتی که می دیدمشان کیف می کردم .
وقتی احمد و محمود به دنیا آمدند ، زندگی مان شیرین تر شد . دستمان باز شد و مشتی تر شدیم . باید هم خوش قدم باشند . وقتی دو تا بچه در شکم مادر باشند و مادر در پی زحمت و عرق ریختن باشد ، بچه از خون او رشد می کند . یک چنین بچه ای خواهی نخواهی بزرگ که شد ، می شود رزمنده ای که عشقش می گیرد برود جبهه و شهید شود . قدم پر برکتشان هم به همین خاطر بود .
راوی : پدر شهید
ثبت دیدگاه