شناسه: 350272

« سخاوت »

بچه های هم کلاسی اش تعریف می کردند ، موقع امتحان یک بغل ورقه ی امتحانی می گرفت و می آورد بین بقیه تقسیم می کرد . می گفت : 
« غصه نخورید . اگر پول ندارید من برای همه ورقه خریده ام . » 
 
وقتی می پرسیدند پول آن را از کجا آورده ای ، می گفت : 
« توی خانه نماز می خوانم و از پدرم پول می گیرم . پول ها را جمع می کنم و موقع امتحان ها یک جا ورقه ی امتحانی می گیرم . » 
هم کلاسی هایش می گفتند اگر چیزی می خرید ، تنهایی نمی خورد ، به همه می داد . اگر چیـزی از خانـه می برد ، دوستانش را جمع می کرد و با هم می خوردند . 
مادر می گفت : « خدا پدرم را رحمت کند ، هر وقت به شهر می رفت ، هفت هشت کیلو انجیر و نخودچی می خرید و می آورد . هر وقت می خواست برود بیرون ، جیب هایش را پر می کرد . سر کوچه و خیابان هر بچه ای را می دید یک مشت به او می داد . احمد هم خصلت پدر بزرگتان را به ارث برده ، خیلی سخاوت دارد . » 
راوی : مهدیه امینی (خواهر شهید) 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه