« اخلاق جوان مردی »
وقتی که به مدرسه آمد ، در همان روز اول همه او را شناختند . قد کوتاه و هیکل توپری داشت . اهل شوخی و بگو و بخند بود . همیشه ی خدا یک پیراهن سفید می پوشید و آستین هایش را بالا می زد . شجاعت جزء جوهره ی وجودی اش بود . اتفاق نیفتاد که ده نفر دوره اش کرده باشند و او تسلیم شود . یک تنه با همه شان می جنگید . توی فوتبال هم از همه سر بود و چون هیکل توپر و ورزیده ای داشت ، محکم بازی می کرد .
چهره اش چهره ی مردانه بود . سیمایش نشان از مخالفت با پیمان شکنی ، نادرستی و بی بند و باری داشت . وای به حال هم کلاسی هایش اگر به دختر یا زن نامحرمی نگاه می کرد ؛ یقه ی آن فرد را می گرفت و به هم می مالاندش . آن وقت دیگران می دانستند که باید کنار بایستند و جلو نیایند . وای به حال کسی که از فرد گناهکار پشتیبانی می کرد ، حسابش با کرام الکاتبین بود .
نه به کسی بی خود و بی جهت زور می گفت و نه می گذاشت کسی به دیگری زور بگوید . حامی بچه های ضعیف کلاس بود . توی گوش کسی می کوبید که می خواست زور بگوید . در این کار تردید نداشت .
همت عالی داشت اما درس خواندن مورد پسند و مذاقش نبود ؛ نه این که استعداد نداشته باشد ، اتفاقاً استعداد خوبی داشت ، ولی دلش پی کتاب و درس ومشق نبود . دلش جای دیگری سیر می کرد .
با کسی که مردانگی و مروت داشت ، رفاقت می کرد ؛ ولی اگر گمان می برد یکی اهل چاپلوسی یا کار خلاف است ، نمی توانست با او کنار بیاید . اگر از یک خصوصیت بارز او بپرسید ، می گویم هیچ وقت زیر بار زور نمی رفت و با هم کلاسی هایش رفیق به معنای واقعی بود .یک بار کسی به یکی از هم کلاسی هایش توهین کرد ، حاج احمد چنان با آن فرد برخورد کرد که گویی به یکی از اعضای خانواده اش توهین شده است . درگیر شد و کتک مفصلی به او زد .
امام و انقلاب به تحرک ، شادابی و جوش و خروش حاج احمد جهت داد . مانند ماده ای که قابلیت اشتعال داشته باشد و منتظر یک جرقه باشد ، با حرکت امام و انقلاب مشتعل شد .
راوی : زعیم کریمی
ثبت دیدگاه