« سرشار از معنویت »
جایی در کنار رود اروند برای گردان غواص در نظر گرفته شده بود و نیروها دو سه روز زودتر به آن جا منتقل شدند . برای نیروها ، در قرارگاه فرماندهی ، جلسه ای گذاشتیم . در آن جا برایشان صحبت کردم . جلسه ی عجیبی بود . پاید توی تاریخ چنین جلساتی نبوده باشد ؛ از معنویتی که بچه ها داشتند ، شور و التهابشان . حاج احمد از افراد عادی آدم هایی ساخته بود که شاید عرفای بزرگ که در سن پیری به مراحل بالا می رسند ، به پایشان نمی رسیدند . شب ها اگر قدم به نخلستان های بهمن شیر می گذاشتـی ، پـای هـر نخـل یـک نفـر را می دیدی که مثل بچه های یتیم حضرت مسلم نشسته است ؛ نماز می خواند ، گریه می کند و دست دعا برداشته است . امکان نداشت در گردان حاج احمد یک نفر برای نماز شب بیدار نشود و گریه نکند .
نزدیک غروب شد . باید گریه ی توی جلسه را می دیدی و می آمدی سوار شدنشان را هم نگاه می کردی . آن گریه و وداع و دست بر گردن یکدیگر انداختن و اشک ریختن یک طرف و لبخندهای موقع سوارشدنشان هم یک طرف . به خدا قسم انگار در شهر کرمان بودند ، لبـاس هـای نـویشـان را پوشیـده انـد و بـه عـروسی می روند . شوخی می کردند و می خندیدند . درست مثل آن چیزی که درباره ی اصحاب امام حسین (ع) در شب عاشورا گفته شده است که مثلاً مسلم با حبیب بن مظاهر شوخی می کرده ، می گفتند و می خندیدند . من این را با تمام وجود در جمع بچه های حاج احمد دیدم . یک نفر هم به فکر این نبود که امشب چه می شود .
سوار ماشین ها شدند ، رفتند نزدیک ساحل و لب هایشان را پوشیدند . جو عجیبـی بـود . انگـار پیـامبـر خدا می خواست عروج کند . معنویت در فضای ساحل موج می زد و هر کس این صحنه را می دید ، گریه اش می گرفت . امکان نداشت کسی در آن جا حضور داشته باشد و اشک نریزد . بچه های زیبا قامت و بامعنویت و جذاب ، لباس ها را تن کرده و آماده ی حرکت شدند .
راوی : قاسم سلیمانی
ثبت دیدگاه