خاطره (تکرار ابوذر) شهید محمد پدردره گرگی(بروجردی)
آن روز با بروجردي کار داشتم؛ مي خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم. لازم بود که نظر او را در مورد بعضي مسايل بپرسم. وقتي وارد اتاق شدم، ديدم دارد قرآن مي خواند. وقتي مرا ديد، گفت: «کاري با تو داشتم؛ اگر وقت داري، مي خواستم براي من کاري انجام دهي.» تعجب کردم؛ کمتر شده بود از کسي درخواستي بکند و بخواهد تا کاري برايش انجام بدهد. خوشحال شدم از اين که بتوانم کاري برايش انجام دهم. راستش آن قدر به او مديون بودم که دنبال چنين فرصتي مي گشتم تا بتوانم مقداري از محبتهاي او را جبران کنم. رفتم و کنارش نشستم. قرآن را باز کرد و گفت: «من قرآن مي خوانم و شما گوش کنيد؛ ببينيد آيا درست مي خوانم يا نه؟» وقتي فهميدم کار بروجردي چيست، شرمنده شدم. گفتم: «مرا شرمنده نکنيد. اين چه حرفي است که مي زنيد! شما قرآن را صحيح مي خوانيد؛ تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگيرم.» گفت: «خيلي وقت است که قرآن را پيش کسي نخوانده ام؛ ممکن است بر اثر کثرت کار مشغلة زياد، فراموش کرده باشم.» در حالي که سرم را پايين انداخته بودم و از شرمندگي جرأت نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم. ابوذر يک بار در تاريخ به دنيا آمد و بروجردي تکرار او بود. آيا باز هم کسي لياقت آن را دارد تا دوباره ابوذري را ببيند؟ خدا مي داند!
ثبت دیدگاه