خاطره (فروتني) شهید محمد پدردره گرگی(بروجردی)
از طرف راديو و تلويزيون آمده بودند؛ مي خواستند با بروجردي دربارة عملياتي که چند روز قبل انجام شده بود، مصاحبه کنند. سه چهار نفر بودند که يکي از آنها فيلمبرداري مي کرد. آنها را راهنمايي کرديم به دفتر بروجردي. بروجردي تا فهميد از راديو و تلويزيون آمده اند، گفت: «اين جا نياوريدشان؛ ببريد پيش بچه هاي ديگر؛ من خيلي کار دارم!» گفتم: «برادر بروجردي! زياد وقت شما را نمي گيرند. مي خواهند دربارة عمليات دو سه روز پيش سؤال کنند، بعد هم چند دقيقه فيلمبرداري …» تا فهميد فيلمبردار هم آمده و مي خواهد فيلمبرداري کنند، زير بار نرفت و اخمهايش را درهم کرد و طوري قيافه گرفت که فهميدم به هيچ وجه راضي به اين کار نخواهد شد و اصرار ما بي نتيجه است. نااميد شده بودم و مي خواستم از دفتر خارج شوم که گفت: «بگو بروند با آن بسيجي که خودش جنگيده صحبت کنند، با آن فرمانده گروهان؛ بگو بروند با فرمانده تيپ که عمل کرده صحبت کنند. از اينها سؤال کنند. اينها عمل کردند و زحمت کشيدند؛ ما که کاري نکرديم …» سپس سرش را پايين انداخت و سرگرم کارش شد. با نااميدي از دفتر خارج شدم و به طرف برادران فيلمبردار رفتم. در راه فکر مي کردم که حالا به چه صورت آنان را قانع کنم که برادر بروجردي نمي خواهد مصاحبه کند
ثبت دیدگاه