خاطره (تاکتیک عباس) شهید عباس کریمی
اصلا تاکتیک عباس در واحد اطلاعات و عملیات، ملاقات با سران گروهکها بود و بیشتر وقتش صرف رفت و آمد میان آنها میشد. غالبا هم تنها میرفت و بدون اسلحه. مثلا یک گردن کلفتی به اسم «علی مریوان» دار و دسته مسلح سی _ چهل نفری راه انداخته بود. عباس تصمیم گرفت که «علی مریوان» را وادار به تسلیم کند. اراده کرد و رفت پیش شان. امیدوار نبودیم زنده برگردد، جلویش را هم نمیتوانستیم بگیریم. تصمیم که میگرفت دیگر تمام بود. هرچه میگفتیم بابا! اینها که آدم نیستند، میروی، سرت را برایمان میفرستند، عین خیالش نبود. مدتی با آنها رفت و آمد میکرد، با آنها غذا میخورد، حتی کنارشان میخوابید! اینها عباس را میشناختند که کیست و چه کاره است ولی بهش «تو» نمیگفتند. بالاخره «علی مریوان» و دار و دستهاش داوطلبانه تسلیم شدند. دفترچه خاطره علی مریوان که دست بچهها افتاد دیدند یک جا درباره عباس نوشته: «چند بار تصمیم گرفتم او را از بین ببرم، ولی دیدم این کار ناجوانمردانهای است. عباس بدون اسلحه و آدم میآید. این ها همه حسن نیت او را نشان میدهد. کار درستی نیست که به او صدمه بزنم...». «عثمان فرشته» هم از کردهای ضدانقلابی بود که تحت تاثیر عباس تسلیم شد و اتفاقا خودش از مریدهای حاج احمد شد و بالاخره هم در جنگ با ضدانقلاب به شهادت رسید و سپاه، تشییع جنازه باشکوهی برایش ترتیب داد. بعضی از این آدمها هم تسلیم نمیشدند اما تحت نفوذ عباس بودند. یک بار در جاده با گروه ضدانقلاب «صالح صور» برخورد کردیم. دیدیم کاری با ما ندارند. پرس و جو که کردیم گفتند: «کاک عباس گفته که با شما کاری نداشته باشیم، و الا جان به در میبرید.» بعضی از اینها هم مثل «عبدالله دارابی» زیر بار حرف عباس نمیرفتند ولی منطقه را ترک میکردند تا یک وقت رو در روی او قرار نگیرند. عبدالله دارابی بعد از مذاکره با عباس، مریوان را ول کرد و با دار و دستهاش رفت سردشت. واقعا عجیب بود. این بچه شهرستانی کم حرف که همه را با پسوند «جان» صدا میکرد و آن قدر دوست داشتنی و ناز به نظر میرسید، چنان تصرفی در روح و جان دشمن ایجاد میکرد که کمتر در برابرش مقاومت میکردند. حاج احمد هم به او اطمینان کامل داشت و خیلی هم دوستش میداشت. عجب از پسر کربلایی احمد ...
ثبت دیدگاه