شناسه: 350939

خاطره (شعر و شاعری) شهیده صدیقه رودباری

صدیقه هیچ‌گاه فقط به فکر میهن خویش نبود، بلکه رنج و ستمی که بر مستضعفان جهان می‌رفت، روح او را آزرده می‌کرد. در شعری به عنوان «در اوایل ۵۵» دردش را از سکوت جامعه، رنجش را از رنج کشیدن‌ها و ستم‌هایی که بر مردم می‌رود و امیدش را به ادامه راه شهیدان و درک شهادت اعلام می‌کند: «من فریاد خشک شده در گلو هستم من چروک صورت پدر و مادر داغدیده‌ای هستم من گرسنگی، دربه‌دری را می‌دانم به‌یاد داشته باش راهم را ادامه بده من شهیدم...» و در شعری دیگر در سال ۱۳۵۶ (قبل از انقلاب) از اینکه با وجود این همه اسارت، هنوز فریاد عصیان و غرش مسلسل و بوی خون و دود، فضا را پرنکرده است، خشمش را اینچنین می‌سراید: «مردم در این دوره از تاریخ خود یخ بسته‌اند در این رنج و اسارت دست و پا را بسته‌اند نه بوی خون، نه بوی دود، نه بوی مسلسل پس من به کجا‌ها می‌روم... من کیستم...؟» عشق او به شهادت، احترام و شیفتگی خاص او به امام و ولایت فقیه را می‌توان نتیجه رشد فکری و تعالی روحی صدیقه دانست.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه