شناسه: 351131

خاطره (شور جبهه) شهید محسن دین شعاری

حاج محسن همواره مجروحیت خود را از ما مخفی می‌کرد و هربار هم که به علت شدت جراحت به بیمارستان منتقل می‌شد می‌خواست هرچه سریعتر به جبهه بازگردد حتی یادم هست که یکبار که به علت مجروحیت از ناحیه پا در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بستری بود مرتب به دکتر اصرار می‌کرد که باید برگردد دکتر به من گفت که زخم‌های برادرتان عمیق است و هرچه ما به او اصرار می‌کنیم که باید مدتی استراحت کند تا زخم‌هایش عفونی نشوند توجهی نمی‌کند، شما خودتان به او تذکر دهید حاجی که حرفهای ما را شنیده بود سریع از روی تخت بلند شد و در راهرو شروع کرد به قدم زدن و گفت:«زخم من عمیق نیست و من باید برگردم» سرم مجروح هم‌تخت او در حال تمام شدن بود محسن پرستارها را صدا زد و از او خواست که سرم را جدا کند اما پرستار گفت که شیفت من تمام شده و نوبت پرستار بعدی است محسن با ناراحتی گفت:«شیفت انسانیت شما که تمام نشده» بعد هم سرم را از دست آن مجروح باز کرد تا با هم به منطقه اعزام شوند. در کربلای 1 هم که از ناحیه شکم مجروح شده بود ما اطلاعی نداشتیم تا زمانیکه به بیمارستان مشهد منتقل شد و ما متوجه جراحت شدید ایشان شدیم یکبار دیگر هم در والفجر8 هنگامی که بچه‌ها مشغول کندن کانال در فاو بودند کلنگ به پای او اصابت کرده وزخمی شد اما علی‌رغم اصرار زیاد بچه‌ها راضی نشد به عقب بازگردد و با همان پای مجروح 40 روز در خط مقدم ماند او می‌گفت:«درست است پایم مجروح شده صحبت که می‌توانم بکنم» اگر بچه‌ها مرا با این وضعیت ببیند روحیه می‌گیرند و این جراحت‌ها برای من مجروحیت نیست تا جان در بدن دارم به جبهه می‌روم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه