شناسه: 351158

خاطره (از شهرت گریزان بود) شهید محمود نوریان

ویژگی دیگر حاج‌ عبدالله خودسازی‌اش بود، او قبل از اینکه به دیگران بپردازد، به خودش پرداخته بود، ویژگی‌های اخلاقی و خاصی داشت، این ویژگی‌ها شرایطی را فراهم کرده بود که خودش را نمی‌دید، از شهرت گریزان بود، آن چیزی را که بنده نوعی امروز گرفتارش هستم را گرفتار نبود. قبل از عملیات «خیبر» گردان تخریب چهار تا چادر در انتهای دوکوهه و پشت رودخانه داشت؛ حاج قاسم راننده حاج عبدالله بود؛ گاهی اوقات می‌گفتیم کی می‌شود که ما هم راننده حاج‌عبدالله باشیم تا بیشتر در کنارش باشیم؛ حاج عبدالله با حاج‌ قاسم می‌خواست وارد دوکوهه شود، دژبان نمی‌گذاشت؛ اینها کارت تردد نداشتند. حاج‌عبدالله گفت: «ما بچه‌های گردان تخریب تیپ 10 سیدالشهدا هستیم» دژبان پرسید: «همان که فرمانده‌اش حاج‌عبدالله است؟» حاج قاسم گفت: «بله» و دژبان گفت: «خوش به حالتون». دژبان ‌رفت و طناب را انداخت تا ماشین عبور کند؛ حاج قاسم می‌گفت: «وقتی داخل شدیم، حاج‌عبدالله روی داشبرد ماشین زد و گفت نگه‌دار» ایستادم؛ حاج عبدالله سراغ دژبان رفت. ـ تو عبدالله را می‌شناسی؟ ـ نه تعریفش را شنیدم. ـ عبدالله بنده بد خداست. دژبان یقه حاج‌عبدالله را گرفت و گفت: عبدالله بنده بد خداست؟ می‌خواست حاج‌عبدالله را بیرون بیاندازد، ما رفتیم و او را جدا کردیم. گفتیم ولش کن. دژبان گفت: اگر دفعه بعد بیایید و کارت نداشته باشید، راهتان نمی‌دهم. این دفعه به خاطر فرمانده‌ای راهتان دادم که بدش را گفتید. آن شب حاج‌عبدالله به گردان آمده و خیلی به هم ریخته بود و حال خوبی نداشت؛ با ناراحتی می‌گفت: «شما در گردان زحمت می‌کشید و من مشهور شدم». او آن شب به این نتیجه رسیده بود که گردان را رها کند و به کردستان برود؛ نامه‌ای هم به شهید رستگار نوشت؛ شهید رستگار با دیدن نامه پرسید: «این چیه؟» حاج قاسم جواب داده بود: «مثل اینکه فیلَش یاد هندوستان کرده می‌خواهد برود، کردستان» شهید رستگار گفت: «ایراد ندارد حاج قاسم را با خودت ببر همین که اسم حاج‌عبدالله روی گردان تخریب هست، کافی است». بعد از عملیات «خیبر» حاج‌عبدالله خرما، نان و آب برداشت و به بازی‌دراز رفت تا خودسازی کند، شهرتی را که از آن بدست آورده، گریبان‌گیرش نشود؛ چرا؟ چون یک پاسدار وظیفه از او تعریف کرده بود!

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه