خاطره (خواب درباره عبدالله) شهید محمود نوریان
سال 62 خوابی از او دیدم؛ قبل از اینکه برای عملیات خیبر به منطقه برویم، من و علیرضا زرکوب و حاجعبدالله در منطقه «جفیر» نشسته بودم، به حاجعبدالله گفتم: «مرا بفرستید خط» گفت: «با لودرها جلو میروی؟» گفتم: «آره، میروم» گفت: «اما من نمیفرستمت؛ تو را جایی دیگر میفرستم». من هم گرفتم، خوابیدم؛ در عالم خواب دیدم عملیات تمام شده و بعد از عملیات چند نفر شهید شدند، از جمله حاجعبدالله. ما هم به منزل حاج عبدالله رفتیم، ما را به ستون کردند، عکسهای حاجعبدالله در دست ماست و خودش هم ایستاده بود. در خواب گفتم: «این چه بازی است؟! ما را آورده خانهاش، عکسش را گذاشته کف دست ما» از او پرسیدم، اما جوابی نداد؛ یکی گفت: «عبدالله چند ساله که جسمش پیش شماست اما خودش پیش شما نیست». بیدار شدم و به زرکوب گفتم: «عبدالله رفتنی است، چنین خوابی را دیدم». 3 ـ 4 روز پای پد هلیکوپتر بودم تا ما را سوار کنند، موقعی که ما را بردند سوار هلیکوپتر کنند، یک ماشین با سرعت آمد و دیدم حاجعبدالله است، صدا کرد. ـ علی بیا. ـ چی شده؟ ـ تو برای من خواب دیدی؟ ـ کی گفته؟ ـ زرکوب به من گفت. برایش تعریف کردم، دست دور گردنم انداخت، خیلی گریه کرد و گفت، دعا کن تا بروم. او با خدای خودش صادق بود؛ همه هنرش بندگی خدا بود.
ثبت دیدگاه