خاطره (مسجد کعبه ی دلهاست) شهید حمیدرضا جعفرزاده
من توی مسجد نگهبانی میدادم و حمیدرضا رفته بود گشت شهری. هنوز برنگشته بود که وقت نگهبانی من تمام شد و رفتم یک گوشه ی مسجد خوابیدم.وقتی بیدار شدم، بالای سرم نشسته بود و داشت صورتم را نوازش میکرد. چشمم را که باز کردم، گفت: داداش بیدار شو، بلند شو برو توی خونه بخواب.روز بعد ازش پرسیدم: راستی ... برای چی دیشب نگذاشتی توی مسجد بخوابم و گفتی برم خونه؟گفت: خوابیدن توی مسجد گناه نداره، ولی باید تا جایی که امکان داره حرمت مسجد رو نگه داریم و توی مسجد نخوابیم. مسجد کعبه ی دلهاست.
ثبت دیدگاه