خاطره (پول بیت المال) شهید حمیدرضا جعفرزاده
زودتر از شبهای قبل آمد خانه. هنوز خستگی از تنش بیرون نرفته بود که مادرخواست با ماشین همه ی خانواده را به یکی از زیارتگاههای نزدیک کرمان ببرد، تا هم زیارت کنیم و هم برای چند ساعت دور هم باشیم و تفریح کنیم.حمیدرضا که خیلی خسته بود و نمیخواست روی حرف مادر حرفی زده باشد، قبول کرد. گفت باشه... فقط قبل از رفتن برای چند دقیقه میرم بیرون؛ زود برمیگردم.چند دقیقه بعد با یک تاکسی برگشت و ما را به زیارت برد. موقع برگشت ازش پرسیدم: حمید! تو که ماشین داشتی، چرا با همون ماشین ما رو نبردی؟ گفت: شما چه طوری راضی میشین من توی اون دنیا جواب گوی خون شهدا و مردم باشم؟ بنزینی که توی اون ماشین بود از پول بیت المال بود. دست درازی به بیتالمال هم گناه داره.
ثبت دیدگاه