خاطره (قابلمه) شهید حمیدرضا جعفرزاده
صبحها که بچهه ا میرفتند برای ورزش صبحگاهی و دویدن، حمیدرضا یک قابلمه دستش میگرفت و میرفت توی زمینهای اطراف قرارگاه. برایم سوال شده بود که آن جا چه کار میکند.یک روز که حمیدرضا داشت قابلمه به دست از قرارگاه دور میشد، یکی از بچهها را صدا زدم و از او خواستم حمیدرضا را تعقیب کند و ببیند آن جا چه کار میکند.* صبح ها که میدویدیم، حمید رضا چند لانه ی مورچه پیدا کرده بود. از شب قبل ته مانده ی غذای بچه ها را جمع میکرد و روز بعد آن ها را میریخت جلوی لانه ی مورچه ها.
ثبت دیدگاه