شناسه: 351262

خاطره (ناصر و نوریان) شهید ناصر اربابیان

ناصر با شهید نوریان ارتباط خاصی داشت. شهید نوریان شخصیت برجسته و ویژه‌ای بود. وقتی می‌خواست به مکه برود به ناصر گفته بود که یک انگشتر از مسجد امام برایم بگیر. اگر از آنجا پیدا نکردی از قم یا نهایتاً از مشهد برایم بخر. روی انگشتر نوشته باشد لا اله الا الله، لا قوه الا بالله، ماشاالله یک روز ناصر گفت بیا برویم دنبال انگشتر. باهم سوار موتور شدیم و راه افتادیم. راه افتادیم رفتیم به طرف مسجد امام بازار. نماز خواندیم و بعد به دنبال انگشتر رفتیم، اما هرچه گشتیم پیدا نکردیم. سوار شدیم و به طرف خانه آمدیم. به میدان فردوسی که رسیدیم یک دفعه ناصر انگار که چیزی یادش آمده باشد گفت من چرا به نیت خود حاجی نگشتم؟ دور زدیم و دوباره برگشتیم. از پله های مسجد امام که پایین رفتیم، فروشنده‌ای را دیدیم که در همین فاصله آمده و بساط پهن کرده بود و انگشتر میفروخت. ناصر دستش را میان انگشترها برد و خیلی زود انگشتری با خصوصیاتی که شهید نوریان سفارش داده بود پیدا کرد. آن را خرید و سوار موتور شدیم و بازگشتیم به طرف خانه. به سبزه‌میدان که رسیدیم ناصر دوباره گفت صبر کن. گفتم دیگر چه شده؟ گفت انگشتری که حاجی سفارش داده حتما چیز خاص و خوبی است. بیا برویم لنگه‌اش را برای خودمان هم بخریم. دور زدیم و دوباره رفتیم به طرف مسجد امام. پله‌ها را پایین رفتیم اما در کمال تعجب دیدیم که اثری از بساط و آن فروشنده نیست. من تا مدتها در اثر این اتفاق گیج و مبهوت بودم ناصر می‌گفت تعجب نکن کار، کار خود حاجی است.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه