خاطره (آغاز) شهید بهزاد قبادی
همه کسانی که به جبهه میآمدند، آمده بودند برای فدا کردن جانشان و انگیزهی دیگری نداشتند. اما این یک حس درونی است که رزمندهای تخریب را انتخاب کند. کما اینکه بودند نیروهایی که میآمدند واحد تخریب اما نمیتوانستند و همین که دستشان به مین میخورد عقب میکشیدند. کسی که وارد تخریب میشد، باید قبل از شکستن میدانهای مین، غرور و منیت را در خودش میشکست. هر کسی به تخریب نمیآمد. در روایت داریم که حضرت امیر(ع) به محمد بن حنفیّه فرمودند: اگر «کوهها از جای خود حرکت کنند، تو ثابت قدم باش و دندان را بر دندان قرار بده تا نسبت به دشمن غضب کنی و سرت را به خداوند عاریه بده و قدمهایت را همانند میخ به زمین بکوب و بدان که فتح و نصرت از جانب خداوند است و چشم خود را به انتهای صفوف دشمن بینداز.» و در تخریب هم دقیقاً همین مسئله صدق میکند. اولین دیدار ما سال1360 در سپاه آبادان بود. هر دو عضو سپاه آبادان بودیم. اما برخورد نزدیک و شروع آشنایی ما برمیگردد به مجروحیت بهزاد که پایش تیر کالیبر50 خورده و بهشدت زخمی شدهبود. او را عمل کردند و پلاتین کار گذاشتند و اتفاقاً به خاطر این مجروحیت یک پایش کوتاهتر شد و این مشکل برای ایشان تا به آخر باقی ماند. رفتم بیمارستان بالای سرش. پایش آویزان بود. کلی شوخی کردم و خندیدیم. بعد از آن اتفاق روابط ما صمیمانه شد.
ثبت دیدگاه