شناسه: 351454

خاطراتی از زبان برادر شهید انور مهری

برادرم از همان آغاز نوشکفتگی به فرایض واجب خود عمل می کرد، اهل نماز و روزه بود و به طور دائم با روحانی محل و آموزگاران روستا به بحث درباره مسائل اسلامی گفتگو می کرد. هنگام پیروزی انقلاب اسلامی در روستا کمیته ای به نام کمیته انتظامات ایجاد شد، او نیز یکی از افراد آن کمیته شناخته شد. برادرم در اردبیل درس می خواند، وقتی به روستا می آمد کوله باری از اعلامیه های امام خمینی (قدس سره) را به همراه خود می آورد و شبانه آنها را در روستا پخش می کرد و خود نیز در سخنانش از جنایات استکبار پرده بر می داشت. بعد از شکست ظلمت شب و طلوع خورشید اسلام از فجر به خون نشسته ایران، زمان آن رسید که به خدمت سربازی برود. قبل از عزیمتش دختر عمویش را نامزد کرد، پس از آن به پادگان عجب شیر رفت و بعد از گذراندن دوره آموزش نظامی به سنندج اعزام شد. اعزام او همزمان بود با شرارت خفاشانی که تاب دیدن خورشید را نداشتند و مذبوحانه و نامردانه شبیخون می زدند. یکبار که انور به مرخصی آمده بود برایم تعریف می کرد که ظهر بود، اسلحه را بر دوشم گذاشته بودم مسیری را پیاده می رفتم تا به مقصد برسم. تنها بودم احساس کردم کسی از پشت سر می آید و مرا تعقیب می کند خواستم که اسلحه ام را از دوشم برداشته و به رویش بکشم که متوجه شدم سایه ی خودم است. باقی مانده مسیر را در حالی که سرود من سربازم را با صدای بلند می خواندم، رفتم. برادرم برای دومین بار عازم شد دو، سه ماهی از رفتن انور سپری می شد، در حالی که یک شب قبل از خبر شهادتش نامه اش به دستمان رسید. در نامه قید کرده بود که حالش خوب است و تنها نگرانیش از جانب ما و پدر پیرش است. فردای آن روز خبر آوردند شهیدی به اسم انور محمدی آورده اند. اول فکر نکردیم که انور ما باشد از اردبیل سراغ گرفتیم اطلاع دادند فامیل شهید اشتباها محمدی چاپ شده است و فامیل شهید مهری می باشد. اینجا بود که فهمیدیم که انور ما شهید شده است.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه