خاطرهای از زبان خواهر شهید ایرج خسروی
قبل از پیروزی انقلاب گاهی با لباس مندرس در حالی که سر و قسمتی از صورتش پوشیده بود به منزل تردد میکرد. بعد فهمیدم به علت فعالیتهای سیاسی مذهبی از سوی رژیم شاه تحت پیگرد بوده، لذا از دانشگاه نیز فراری شده و مخفیانه فعالیت میکرد. پس از انقلاب فعالیتهای او ادامه یافت، ولی هیچگاه از کارهایش چیزی بروز نمیداد. یک بار از وی پرسیدم به چه کار مشغول هستی؟ در جواب گفت: «در آشپزخانه مشغول پوست کندن سیبزمینی و پیاز هستم!» پس از اصرار فراوان گفت: «روزها با یک دستگاه آمبولانس و دارو به روستاها و منازل خانوادههای مردم کُرد مراجعه و فرزندان آنها را معالجه و دوا و درمان میکنیم. همین کار سبب شده بسیاری از خانوادهها که با کومله و دموکرات همکاری میکنند از کار خود پشیمان شده و به منازلشان برگردند یا به انقلاب روی آورند». در مدتی که به سپاه مامور بود با توجه به مسئولیتش خودروی مناسبی در اختیار داشت. یک روز قصد داشتم نوزادم را جهت واکسن به درمانگاه ببرم. به شهید گفتم: «ما را در مسیر خود تا جایی برسان». او در جواب گفت: «حاضر نیستم قطرهای از بنزین این خودرو را برای کارهای شخصی استفاده کنم. حاضرم برایت آژانس بگیرم ولی از خودروی سازمان استفاده نکنم». برادرم برای ما معلم بزرگی از نظر تقوا بود. صبح روزی که برای تشییع پیکر برادرم به طرف بهشت شهدای بروجرد در حرکت بودیم برای لحظهای احساس کردم شهید را در هالهای از نور میبینم. جریان را به پدرم گفتم. ایشان گفتند صلوات بفرست. هنگامی که در مزار شهداء حاضر شدیم با دیدن آمبولانس حامل شهید متوجه شدم که در بین راه این آمبولانس از کنار ما گذشته بود. درست در همان لحظه بود که من شهید را در هالهای از نور دیده بودم. خواهرزادهی شهید در خواب دید که داییاش شهید شده و در سنگر افتاده است. بلافاصله از خواب بیدار شد و خواب خود را برای خانواده بیان کرد. دو روز بعد که به ما خبر دادند متوجه شدیم که زمان شهادت برادرم همان موقعی بوده که بچه خواب دیده بود.
ثبت دیدگاه