شناسه: 353746

خاطره ای از زبان برادر شهید آزاد کمری

وقتی به مرخصی می‌آمد به ایشان می‌گفتیم شما متأهل هستید و با فرمانده مشورت کنید در پشت خط خدمت کنی، او می‌گفت: «اتفاقاً آن‌ها به من پیشنهاد کردند، ولی من قبول نکردم». تا این که در آخرین مرخصی که آمد چهره اش بسیار نورانی بود که همه اقوام و نزدیکان متوجه این امر شدند. او به خانواده و مادرش گفته بود که این دفعه بروم برگشت ندارم و شهید می‌شوم. به نقل‌قول همرزمانش در محل خدمت خود یک سرباز نترس و تک‌تیرانداز ماهری بود که امان از نیروهای بعثی بریده بود و همه از رشادت هایش سخن می گویند. بنده از سوی سپاه در منطقه فکه مشغول خدمت بودم. مدت ۴۵ روز در جبهه فکه بودیم تا این که بچه‌های همشهری که به مرخصی رفته بودند، به جبهه برگشتند تا این که از طرف فرمانده به من اعلام شد که به مرخصی بروید، من قبول کردم و هیچ‌گونه اطلاعی نداشتم، وقتی به‌ نزدیک خانه رسیدم حجله و عکس برادر شهیدم را درب منزل دیدم....

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه