خاطره (محمود صادقی) شهید مسعود قانعی خوزانی
اولین کسی که از بچه های تخریب(قرارگاه مرکزی کربلا) شهید شد، محمود صادقی بود. رفاقت ما از دارخوین آغاز شد که به همراه 6 نفر دیگر در خیلی از مواقع در کنار هم بودیم. دوستی ایشان با من، لطف خدا و شهادت و خون ایشان رسالتی بود که مرا بسازد و آن خصلتهایی که دارم، رفع شود. تواضع ایشان در تمامی بچه های تخریب نمونه و صداقتش به ذاتش آمیخته بود. آنقدر پاک بود که اگر از هرکسی بپرسی میگوید من متواضعتر و صادقتر از او ندیدم. مطالب بسیاری از ایشان به خاطر دارم؛ زمانی که در دکل دیدهبانی بودم، شبها تک و تنها به نزدم میآمد و از اخلاق و آرامش روحی ایشان نکات فراوانی میآموختم، در مدت 4 ماه همراهی، هیچ موقع عصبانی نشدند. همیشه اگر میدید که ما کاری داریم، صادقانه انجام میدادند؛ مثلاً اگر بچه ها غذا میخوردند و ظرفها را نمیشستند ایشان ظروف را میشست، یا اگر میدیدند ما در امور خودمان تنبلی میکنیم، سریع کمک میکردند. خیلی محبت داشت، یادم میآید که گلودردی داشتم، ایشان رفتند از شهر نشاسته خریدند و هر روز صبح آماده و برای بهبود و درمان ما تلاش می نمودند، حتی برایمان آش هم پختند. اولین کسی که برای برادران: مادر بود، دکتر بود، دلسوز و یاور بود، شهید عزیز محمود صادقی بود. خدا میداند که چقدر صداقت داشت، هیچ وقت دروغ نگفت، اصلاً به ذهنش خطور نمیکرد، خیلی پاک بود. روز 18 فروردین 61 مجروح و در منزل بودم، زمانی که خبر شهادت محمود را دریافت کردم گویی دیواری بر سرم خراب شد. محمود صادقی در حال پاک سازی میدان مین در تپه چشمه(دهلران) بر روی مین والمر میرود و به آرزویش میرسد. همرزمان ایشان نقل کردند دو شب قبل از شهادتش در دعای توسل می گوید: « خدایا خسته شدیم، همه رفتند و ما ماندیم، خدایا ما را هم قبول کن». ایشان یک دنیا صدق و صفا و شور و عشق بودند و در حالی که پای ایشان تیر خورده بود، اما با پای مجروح در جبهه ماندند و به شهادت رسیدند.
ثبت دیدگاه