خاطره ای از زبان مادر شهید بایرامعلی زمانی
مادر شهید می گوید: مادرم که مادر بزرگ شهید بود در خواب دید که پسرم با یک کت و شلوار سیاه رنگ اندوهگین به جایی تکیه داده است. رو به پسرم گفته بود که چرا آنجا ایستاده ای؟ بیا تو. پسرم به او گفته بود دارم به تشییع جنازه سالم کرمی می روم. مادرم گفته بود: او که چند ماهی است شهيد شده و خبری از جنازه اش نیست. پسرم گفته بود: طولی نمی کشد که او می آید او زودتر از من می آید. 3 روز بعد جنازه سالم کرمی به روستای پیراقوم رسید و هفته بعد شهید بایرامعلی زمانی در قبرستان عمومی روستا در همان قبرستانی که شهید سالم کرمی به خاک سپرده شده بود، به خاک سپرده شد تا این خواب مادر بزرگ شهید به شگفت انگیزترین خاطره زندگی او تبدیل شود.
ثبت دیدگاه