شناسه: 358428

خاطره ای از زبان نزدیکان شهید بهرام رئیسی وانانی

وی بسیار مهربان و دلسوز بود و هر زمان پیرزنی یا پیرمردی احتیاج به کمک داشت و به آنان کمک می‌کرد. هیچ ‌وقت از کمک به دیگران کوتاهی نمی‌ کرد تا این که برای گرفتن رضایت نامه نزد پدر آمد و گفت که می‌خواهد به خدمت سربازی برود. پدر رفتن او را منوط به برگشت برادرش از سربازی دانست اما با اصرار بهرام رضایت نامه را گرفت و به سربازی رفت. بعد از آموزشی در قسمت خنثی‌کننده‌ی مین بود ولی به پدر و مادرش می‌گفت که در قسمت آشپزخانه خدمت می‌کند. او هرگاه به مرخصی می‌آمد به کارهایی چون بنایی و ... انجام می‌داد و پولی را که می‌گرفت به خانواده‌ای که بچه های یتیم داشت کمک می‌کرد. هیچ‌گاه از کار و زحمتی که می‌کشید ناراضی نبود. بهرام بعد از یک ‌سال خدمت به مرخصی آمد که خبر اسارت برادرش را شنید و خیلی ناراحت شد و برای دل‌داری مادر پیرش گفت: «شاید من هم رفتم و مانند برادرم اسیر شدم، تا خواست خدا برای بنده‌اش چه باشد» و با خنده می‌گفت: «مرگ در راه وطن حجله‌ی دامادی است و خوشا به حال کسی که در راه وطن به شهادت نائل آید» بهرام می گفت: «در جبهه حیوانات زیادی وجود دارد از قبیل سگ، مار و ... او می‌گفت که هر موقع غذایش اضافه می‌آمد به سگ‌ها می‌داد تا یک شب که سر پست خوابش می برد. او گفت احساس کردم چیزی آستین لباسم را می‌کشد، وقتی چشمم را باز کردم دیدم همان سگی است که همیشه به او باقی‌مانده غذا را می‌دادم، وقتی بلند شدم دیدم که عراقی‌ها دارند نزدیک می‌شوند و شروع به تیراندازی کردم و گروهبان و همه بچه‌ها بیرون ریختند و آماده مبارزه شدند و آن بار جان خود را مدیون آن حیوان شده بودم». شهادت لباسی است که بر قامت خاصان خدا دوخته گردد و پاکان و نیکان نیاکان بر آن غبطه خورند. شهادت عظیم‌ترین واژه‌ای است که بشریت پس‌از قرن‌ها که از شهادت سرور و سالار شهیدان می‌گذاشت باله و به‌دنبال معنای آن بود در قرن حاضر تعریف شهادت برترین معنای عشق است. آری او رفت تا اسلام زنده بماند او رفت و بشریت پس‌از قرن‌ها سکوت و سکون جان تازه‌ای یابد و در کشاکش خشم جنون دشمن با وارثان دین نبوت و امامت بهرام گونه ایستادند تا چهره پلید و زشت دشمنان را سیاه‌تر سازند و ثابت کنند که حق بر باطل و نور و ظلمت پیروز است.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه