ادامه دادن راه برادر شهيد/ شوق پرواز
رمضان براي مجلس هفت برادر شهيدش عباس به خانه آمد.
در حياط خانه نشسته بود که صدايم كرد: مادر بيا اينجا ميخواهم وصيتنامهام را برايت بخوانم.
جلو رفتم گفت: مادر ميخواهم به جبهه بروم. برادرم عباس در وصيتنامه خود گفته كه راهش را ادامه دهم و من اين كار را انجام ميدهم و بدان كه ديگر بر نخواهم گشت و در آنجا شهيد ميشوم.
به او گفتم: ما الآن هستيم حداقل تا چهلم عباس صبر كن.
اما رمضان گفت: اگر اجازه بدهي ميروم و اگر هم اجازه ندهي بدون اجازهات ميروم.
ما كه شوق و اشتياق فرزندمان را ميديديم با رفتن او موافقت كرديم.
ثبت دیدگاه