اولين دوطلبان خط مقدم
روزهاي اول، تجربه اي از جنگ نبود.
سوم مهرماه 1359 از کرمان وارد لشکر 92زرهي اهواز شديم، به محض رسيدن قطار سربازان را در محوطه باز رها کردند.
دشمن بعثي گلوله هاي دوربرد به داخل پادگان مي زد.
فرداي آن روز سازماندهي و تقسيم شديم. به يک تيپ، گردان 121 پياده-زرهي رفتيم.
12 نفر سرباز جديد به گروهان اضافه شد، قبلا يک دوم از سربازان گروهان در عمليات پدافندي دچار تلفات شده بودند.
ابتدا گروه بان سئوال کرد چه کسي حاضر است به خط برود؟
اولين کساني که بلند شدند شهيد ابراهيم موحدي، شهيد احمدکريمي زاده مهرآبادي، سومي خودم و چهارمي محمد سالاري پناه فيروزآبادي بود.
بعد هم 3 نفر از بچه هاي دهبيد اعلام آمادگي کردند، جدا ايستاديم.
سرگروه بان ما را تشويق کرد و بعد هم به همه گفت: تجهيزات جنگي از اسلحه خانه بگيريد و براي اعزام به خط مقدم اماده باشيد.
خط رفتيم، نه سنگر، نه خاک ريز، نه تانکر آب، نه سايه بان، حتي براي وضو گرفتن هم آب نبود.
درآوردن پوتين ممنوع بود حتي براي نماز هم اجازه نبود.
هيچ کس نمي دانست چه خبر خواهد شد...
کم کم مسئولين به فکر خاکريز، سنگر و تانک افتادند.
بعد از 40 روز يک بار براي نظافت به اهواز آمديم و عصر به خط برگشتيم.
کم کم نيروهاي نامنظم شهيد چمران، روحانيون، مردم انقلابي داوطلب جبهه آمدند، سپاه هم وارد جنگ شد، وضعيت يک مقدار بهتر شد...
مهدي فلاحزاده فرزند علي در کتاب همگام با حماسه ص784
ثبت دیدگاه