خاطراتی از شهید
سرباز اسلام و قرآن
وقتي دفترچة آماده به خدمت سربازي را گرفت، بسيار خوشحال بود و هميشه ميگفت: من هر يك سرباز براي اسلام و قرآن ميباشم و افتخار ميكنم.
دستهاي پينه بسته به خاطر اسلام
از سربازي که به مرخصي مي آمد، ميگفت: خدا ميداند كه در جبهههاي حق اسلام چه مي گذرد...
پدر شهيد سؤال ميكرد: شما در جبهه چه كار ميكنيد؟
دست هاي خود را نشان ميداد كه پينه زده بود و ميگفت: آيا اين دست ها در آتش جهنم ميسوزد، چراکه بخاطر اسلام پينه زده است... دعا کنيد سعادت نصيب ما بشود تا شهيد بشوم که ديگر خيلي خوب است.
ثبت دیدگاه