شناسه: 360241

خاطراتی از زبان خانواده شهید

1) خانواده اش مي گویند: يكبار موهايش را فرق باز كرده بود و به مدرسه رفت بعد آمد خانه و ديديم كه كچل كرده و ما از او علت را سوال كرديم و او گفت كه در مدرسه مدير موهاي او را زده و او هم كلا كچل كرده است.

2) خانواده اش مي گويد: يك روزي گفت كه مي روم جبهه و ما گفتيم كه نرو ولي او آنقدر پا فشاري كرد تا ما مجبور به امضاء نامه او شده و او به جبهه رفت.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه