خاطراتی از زبان خانواده شهید
1) خانواده اش مي گویند: يكبار موهايش را فرق باز كرده بود و به مدرسه رفت بعد آمد خانه و ديديم كه كچل كرده و ما از او علت را سوال كرديم و او گفت كه در مدرسه مدير موهاي او را زده و او هم كلا كچل كرده است.
2) خانواده اش مي گويد: يك روزي گفت كه مي روم جبهه و ما گفتيم كه نرو ولي او آنقدر پا فشاري كرد تا ما مجبور به امضاء نامه او شده و او به جبهه رفت.
ثبت دیدگاه