خاطره (نماز جمعه) شهید ناصر ابدام
شهید هر هفته به نماز جمعه میرفت و معمولاً چند ساعت قبل با پای پیاده به سمت محل برگزاری نماز جمعه حرکت میکرد. در روز شهادت نیز به همراه یکی از دوستانش با حالت بگو و بخند حرکت میکنند و حدود ساعت ده، ده و نیم به پارک لاله میرسند و روی نیمکتی مینشینند. بسیار تشنه بودند. دوست شهید برای خرید بستنی به طرف دکهای میرود. بعد از رفتن او، غلامعبّاس ناگهان یک خانم بدحجاب را میبیند که دو نفر آقا که لات به نظر میرسند، پشت خانم به فاصله کمتر از نیم متر در حرکتند و حرفهای زشت میزنند. غلامعباس بلند میشود و میگوید: آقا عذر میخواهم، ببخشید، این کاری که انجام میدهی خوب نیست. فکر کن خواهرته و من جای شما هستم، چه حالی میشوی؟ چون تذکر میدهد سیلی خیلی بدی میخورد به گونهای که مادر شهید میگوید وقتی پیکر پسرم را دیدیم هنوز جای انگشتانِ سیلی زننده روی گونهاش بود. غلامعباس روی زمین میافتد. مرد دیگر میخواهد حرکت زشتی با خانم انجام بدهد که غلامعباس بلند میشود و با لگد به کمرش میزند. اولی میآید باز میزند و دومی از جورابش قدّاره در میآورد و بلافاصله در قلب شهید فرو میکند. قدّاره را هفت بار به بدن فرو میکند و در میآورد و هر بار بخشی از اعضای بدن شهید خارج میشود، قلب و ریه و… شهید با بدن پاره پاره روی زمین افتاده و مردم دورش حلقه میزنند. قاتل قدّاره را در آسمان میچرخاند و عربدهکشی میکند که هر کسی بیاید جلو همین بلا را سرش میآورم. رفیق شهید که یکسال از او کوچکتر بوده با دو تا بستنی در دست برمیگردد که میبیند مردم جمع شدهاند و زیر پایشان خون جاری است. جلوتر که میرود میبیند دوستش زمین افتاده و قاتل دارد با قدّاره میکوبد به بدن شهید. رفیق شهید میگوید انگار کسی بهم گفت به نگهبان پارک بگو. بستنی از دستش میافتد و سراغ نگهبان میرود. زبانش بند آمده و مدام روی شانه نگهبان میکوبد و اشاراتی میکند. سیلیای میخورد و زبانش باز میشود و میگوید رفقیم را کشتند. نگهبان پارک که آدم نترس و جسوری بوده سراغ قاتل میرود و از پشت با قدرت زیاد دستهای قاتل را قفل میکند به گونهای که بعدها قاتل میگوید آن لحظه چشمانم سیاهی رفت. نیروی انتظامی بعد از مدتی میآید و قاتل را میبرد. بعدها مشخص میشود قاتل گنده لات نازیآباد و یکهبزن بوده و کلّی هم نوچه داشته. هیکل خیلی بزرگی داشته، دو متر و ده قدش و صد و چهل کیلو وزنش بوده است. آمبولانس هم میآید اما میگویند بدن تکه تکه است و نمیشود روی برانکارد گذاشت. بدن را در پارچهای میپیچیند و به بیمارستان میبرند.
ثبت دیدگاه