شناسه: 360327

خاطرات از شهید خسرو رشیدی فر

او نوجواني ساكت و در عين حال معاشرتي بود به كسي نمي گفت كه از كسي بدم مي آيد و همه را به يك چشم مي ديد بزرگترين آرزويش شهادت بود و در كودكي آرزويش اين بود كه خلبان شود و اولين باري كه به جبهه رفت شهيد گرديد نظر خسرو در مورد جنگ اين بود كه ما بايد جلوي متجاوز را بگيريم و نگذاريم تا وارد خاك ما شود و الا در خاك ما مي ماند. شهيد خسرو رشيدي فر از افرادي كه نماز خود را سر وقت نمي خوانند بدش مي آمد و به افرادي كه قرآن مي خواندند خيلي علاقه مند بود. خسرو اوقات فراغت خود را با درس خواندن و قرآن خواندن و كمك به ديگران مي گذراند و بزرگترين آرزويش اين بود كه روزي حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ظهور كند و بديها و زشتيها را از بين ببرد. او هميشه دوست داشت به جبهه برود و خيلي حرفهاي جبهه و جنگ را ميزد و در جبهه آر پي جي زن بود و هدفش از ورود به بسيج فقط به خاطر خدا بود و مي گفت فعاليت در بسيج يعني كوشش در راه خدا و كوشش به خاطر خدا، يعني جهاد در راه خدا. در منطقه جواديه تهران كه مي نشستيم خسرو به فرودگاه رفته بود و پشت هواپيماها پنهان شده بود و ما كلي به دنبال او گشتيم و در نهايت آمده و گفت كه در فرودگاه و پشت هواپيماها بوده است. ما از زماني احساس كرديم كه رفتار و شخصيت او در حال تغيير و تحول است كه يك روزي با ده نفر از بچه هاي پايگاه به جلوي درب منزل آمد و گفت مادر اين نامه را امضاء كن و ما همه مي خواهيم به جبهه برويم و من مخالفت كردم و گفتم تو بايد سربازي بروي ولي پدرش گفت: اگر مي بيني كه زياد اصرار كرد مانع اش نشو و جلويش را نگير و بگذار برود و من هم به دلم افتاده بود كه او شهيد مي شود و اجازه دادم به جبهه برود و زماني كه به شهادت رسيد کارنامه قبوليش را هم آوردند. يك روز آمد منزل و گفت: مادر يك زنجير داري؟ گفتم: زنجير براي چه مي خواهي؟ گفت: يكي را گرفته ايم و خلاف كرده است و مي خواهيم او را بزنيم من به او زنجير ندادم و گفتم: كار خوبي نيست. در نامه اي كه از آبادان براي ما نوشته بود گفته بود: ما در سه عمليات شركت كرده ايم و حمله چهارم نزديك است و حمله آخر است و من اگر آن عمليات را نروم به منزل نمي آيم و در همين حمله آخر بود كه به شهادت رسيد و در آزاد سازي خرمشهر بود كه به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه