خاطراتی از شهید اسماعیل زارع مهرآبادی
تسويه حساب
خرمشهر تازه آزاد شده بود که اسماعيل گفت: رسيدن ما به اين محل مهم نيست مهم اين است كه آيا ميتوانيم آنطور كه خدا وعده كرده انتقام همرزمان خود را از دشمن خويش بگيريم يا نه؟
وقتي عمليات تمام شد، بچه ها براي تسويه حساب در مقر لشكر المهدي(عج) كه در دهكده اي بود جمع شديم.
آن دهکده توسط مزدوران عراق بمباران شده بود و تمام اهالي اين دهكده با خاك يكسان و شهيد شده بودند.
شهيد اسماعيل را ديدم كه نگاه ميكرد و ميگفت: من چگونه ميتوانم ملت مسلمان را ببينم كه از پاي درآمده و خانه و كاشانه اش را عراقي ها بمباران كرده و من تسويه حساب كنم.
شب عمليات، شب احياء
در شب دوم عمليات در پاسگاه زيد نيمه هاي شب بر دشمن تاختيم.
اسماعيل عاشقانه مبارزه كرده و مقاومت مينمود و دشمن را از پاي در ميآورد، در شب سوم عمليات دوباره به عشق كربلاي اباعبدا. . . الحسين داوطلب شد تا در محور كوشك بر بعثيون كافر بتازد.
شب هنگام زير رگبار گلوله ها و باران خمپاره هاي دشمن در حين عمليات جلوتر از گروه حركت ميكرد و در جنگ نبرد تن به تن و تانك دلاورانه و شجاعانه جنگيد و استقامت كرد.
به بچه ها ميگفت: امشب شب احياء است و انشاء ا. . . خداوند ما را ميبخشد.
در همين حال تيري از سوي دشمن به پهلويش خورد و با انفجار يك مين پايش تركش خورد.
با اصرار همرزمانش به پشت خط انتقال يافت و به بيمارستان جهت درمان اعزام شد.
امدادهاي غيبي
نزديكي هاي ظهر همراه با ديگر دوستان رزمنده داخل سنگر مشغول خوردن نهار بوديم، هنوز چند لقمهاي بيشتر نخورده بوديم كه متوجه شديم ماري سميوارد سنگر شد.
همه با سرعت از جا بلند شده و سنگر را ترك كرديم. چند متري با سنگر فاصله گرفته بوديم كه صداي سوت خمپاره اي را شنيده و روي زمين دراز كشيديم و خمپاره دقيقاً به داخل سنگري كه ما در آن مشغول خوردن نهار بوديم اصابت كرد و اين نمونه اي از امدادهاي غيبي بود كه ما رزمندگان شاهد آن بوديم.
مشورت با خدا
عمليات رمضان بود و ما در منطقهي شوش مستقر شده بوديم.
گروه خط شكن كه جلوتر از ما رفته بودند داخل كانالي كه از پيش كنده شده بود طنابي را كشيده و پيش ميرفتند، ما نيز كه گروه پشتيباني بوديم به دنبال همان طناب جلو ميرفتيم.
به نيمه هاي راه كه رسيديم متوجه شديم كه عمليات لو رفته و آتش سنگين دشمن بر سر ما باريدن گرفت؛ در ساعت هاي اوليه شروع عمليلت فرمانده لشكر و فرماندهي گروهان شهيد شدند.
در همان لحظه شهيد زارع متوجه يك بي سيم شد كه روشن هم بود بلافاصله با رگبار آن را از كار انداخت.
اسلحه را زمين گذاشت، تيمم كرد استخاره گرفت و بعد رو به بچه ها گفت:«برادران حتماً دشمن به واسطهي اين بي سيم متوجه حضور ما شده و هر آن ممكن است مقّر را زير آتش خود بگيرند بايد هر چه سريعتر عقب نشيني كنيم اما راه را گم كرده بوديم و كلافه شده بوديم.
شهيد زارع گفت: «وقتي ميآمديم ماه روبروي ما بود. بياييد حالا پشت به ماه حركت كنيم انشاء الله به مقصد ميرسيم».
بچه ها همه بسيجي بودند و به حرف برادر پاسدارشان گوش كردند.
آن روز شهيد زارع با مشورت با كتاب خدا باعث شد كه نيروي عظيمي از رزمندگان به سلامت به عقب برگردند.
نابودي تانک با شيشه نوشابه
در يكي از عمليات هاي آزاد سازي خرمشهر متوجه تانكي شديم كه به طرف ما ميآمد.
هيچكدام از ما براي هدايت كنندهي تانك قابل رؤيت نبوديم اما آرپيجي يا نارنجكي هم نداشتيم كه بتوانيم آن را منهدم كنيم و تانك همچنان پيشروي ميكرد.
ناگهان متوجه شهيد زارع در حالي كه يك شيشه نوشابه در دست داشت روي تانك پريد و با شيشه نوشابه راننده تانك را زخمي و سپس او را خفه كرد، اما نميتوانست تانك را هدايت كند و تانك نزديك بود سنگر ما را زير بگيرد.
در همين هنگام يكي از برادران به كمك او شتافت و تانك را هدايت كرده و توانست چند دستگاه تانك و تعدادي از نيروهاي دشمن را از بين ببرد.
ثبت دیدگاه