شناسه: 361445

خاطراتی از شهید احمد روحی پناه ابرقوئی

خبر تلخ شهادت احمد
نزديک ظهر بود. نيروهاي خودي در حاشيه اروند رود مشغول پدافند و استحکام خط پدافندي بودند، جهت آوردن آب که حدود 500متر عقب تر بود رفتم.
بعد از تهيه آب، وقتي به محل نيروها برمي گشتم، احمد روحي پناه را ديدم که بر اثر اصابت ترکش به پهلويش مجروح شده بود، او را با يک ماشين جيپ به اورژانس صحرايي آورديم و پس از آن که با آمبولانس به اهواز اعزام شد به خط برگشتيم.
به دليل نبود وسايل ارتباطي از جمله تلفن از وا بي خبر بوديم تا پس از عمليات که به اهواز آمديم و ابرکوه ارتباط برقرار کرديم، خبر تلخ شهادتش دريافت شد.
احمد يک پهلوان به تمام معنا بود، چه از نظر قدرت بدني و چه از نظر اخلاق نيکو...
جعفر اکرمي در کتاب همگام با حماسه، ص250

کلاس آموزش اسلحه در شب

تابستان 1359 با سه نفر از دوستان دبيرستاني، خليل رحيم پور، محمدحسن کمالي نيا و سيدحميد ميرعظيمي تصميم گرفتيم به پاسگاه ژاندارمري برويم و از فرمانده بخواهيم که به ما روش استفاده از اسلحه را آموزش دهد.
اتفاقا تصميم را اجرايي و شب هنگام هر 4 نفر با هم به در پاسگاه رفته و با ملاقات فرمانده درخواست خودمان را اعلام کرديم.
سرکار استوار که فرمانده پاسگاه بود، گفت: چرا شب آمديد؟ چرا بي موقع؟
در حين بحث و گفتگو با رئيس پاسگاه، شهيد احمد روحي پناه که به عنوان جوانمرد پس از پيروزي انقلاب به عضويت ژاندارمري در آمده بود، صداي ما را شنيد.
جلو آمد و از ماجرا آگاه شد.
با توجه به اينکه ما را مي شناختند و مي دانستند که به جز آموزش نقشه ديگري در سر نداريم با ميانجي گري احمد، موافقت فرمانده را گرفتند که همان شب آموزش اسلحه را شروع کنند.
بلافاصله به احمد گفت: 4 نفر هستند برو 2 قبضه ژ3 بياور و دوتا دو تا باز و بسته کردن را به آن ها ياد بده.
شهيد احمد يک پتوي سياه، معروف به پتوي سرباز وسط هال پهن کرد. 2 اسلحه هم آورد و به هر دو نفر از ما يک اسلحه داد.
با همکاري ژاندارم، نحوه باز و بسته کردن تفنگ را همان شب به ما آموخت.
نزديکي هاي ساعت 12 شب بود که گفت: براي امشب بس است. به خانه برويد و ديگر براي آموزش شب ها به اين جا نياييد. بايد برنامه درستي براي آموزش ريخته شود.
همگام با حماسه، ص 412

تواضع در قدرت
در آبادان که بوديم سربازها به باشگاه ورزشي مي آمدند و ورزش مي کردند.
بعضي از افراد علاقه به "هارتل زدن" داشتند و زور و بازوي خود را به رخ ديگران مي کشيدند.
يک روز بچه هاي شهرهاي مختلف حضور داشتند و هرکس وزنه اي را بلند مي کرد، نوبت به احمد که رسيد گفت: همه وزنه ها را به ميله بزن تا بلند کنم.
حدود 120 کيلو سنگ آنجا بود. همه را به ميله زديم و احمد سر دست برد که باعث رو کم کني و تعجب همه شد.
احمد وزنه بردار حرفه اي نبود اما زور و بازوي خوبي داشت، هيچ کس به اندازه او نمي توانست وزنه سر دست ببرد، کسي را تحقير نمي کرد اما زير بار هم نمي رفت.
سروان محمدحسين اکرمي هم دوره سربازي شهيد، همگام با حماسه ص 792

پهلوان شهيد

سال 1360 در گزينش سپاه شرکت کرده و منتظر شروع آموزش بوديم. از ابرکوه 9 نفر پذيرفته شده بودند، روزي در نمازخانه سپاه آباده جمع شده بوديم تا با اتوبوس به شيراز برويم.
از شمال فارس کسان ديگري هم آمده بودند و خيلي شلوغ بود.
در محوطه کنار سالن نمازخانه وسايل ورزشي هم وجود داشت و افراد به حسب علاقه ورزش مي کردند. اقاي کنعاني مربي ورزش و فرد ورزيده اي هم بود.
با افراد ديگر که در کنارش بودند وزنه برداري مي کردند. هرکس وزنه اي را بلند مي کرد و مورد تشويق ديران قرار مي گرفت.
دوستان ابرقوئي هم به احمد گفتند تو هم يه کاري بکن و وزنه اي بزن.
هر چند شهيد احمد ورزشکار حرفه اي نبود اما در عين تواضع، فردي ورزيده و کار کرده بود.
به درخواست افراد لبيک گفت و همه وزنه هايي که افراد قبلي زده بودند را به ميله هارتل وصل کرد و يک دستي بالا برد.
همه با تعجب به او نگاه مي کردند.
پس از آن سوار بر اتوبوس و به سمت شيراز حرکت کرديم. در پادگان آموزشي امام حسين(عليه السلام) زيبايي گروهان ما هنگام رژه، بسته به رژه احمد بود که هميشه نفر اول سمت راست بود.
احمد در عمليات آزادسازي خرمشهر به جمع افلاکيان پيوست...
سبزعلي اکبري در همگام با حماسه، ص793
 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه