شناسه: 361470

خاطراتی از شهید محمدرضا زارع زاده ابرقویی

سابقه ی  آشنایی اینجانبان  با شهید محمد رضا زارع زاده به سال های قبل از انقلاب  و دقیقا سال 1353باز میگردد . در آن دوران که او چهار ،پنج سال بیشتر نداشت ، همراه با پدرش برای نماز به مسجد امامزاده احمد (ع) می آمد . که در آن زمان امام جماعت مسجد نیز آیت الله شیخ محمد جواد نجفی بودند .

در سال 1360  محمد رضا با وجود سن وسال کمی که داشت به عنوان یکی از نیرو های فعال و شاخص فرهنگی و عضو گروه سرود روابط عمومی سپاه  هر هفته سرود های انقلابی جدیدی را  برای اجرا در مراسم نماز جمعه انتخاب میکرد اوحتی در جبهه به مداحی و دعای کمیل می پرداخت .  علاقه ی شدید او به دفاع از میهن اسلامی  و حضور در جبهه های حق علیه باطل باعث شد که محمد رضا درس و مدرسه را که در این زمینه هم از شاگردان ممتاز و برجسته ی مدرسه به حساب می آمد  کنا بگذارد و راهی جبهه ها شوداز خصوصیات بارز و برجسته ی شهید محمد رضا زارع زاده که خودش نیز به آن معترف بودیکی عشق و علاقه ی زیادش به نماز ودیگر عشق به شهادت بود.ا  و در سال    1364  وارد حوزه ی علمیه ی رضویه  قم شد و  شاهد این مدعا کتاب های متعددی در زمینه ی داستان هایی برای کودکان و داستان شهادت است که از وی به یادگار مانده است  .

استعداد و هوش او به قدری زیاد بود که می توان ادعا کرد که اگر محمد رضا شهید نمی  شد      یقینا به عنوان یکی از روحانیون  درجه ی اول  در سطح کشور مطرح می شد . روحیه ی ایثار  و از خود گذشتگی او باعث شد  که در جبهه یکی از سخت ترین کار ها  یعنی غواصی را انتخاب کند  و در نهایت در حین عملیات غواصی در غروب  هیجدهم فروردین ماه 1366 به درجه ی رفیع  شهادت نائل شد                   

برگرفته از خاطرات همرزمان شهید محمد رضا زارع زاده  ابرقوئی آقایان علی فاتحی و علیرضا فلاحزاده  

شهيد امداد گر

معمولا جوانان کم سن و سال براي اعزام به جبهه در بسيج پذيرش نمي شدند، لذا گاهي اوقات به عنوان امدادگر آموز ش مي ديدند و بعد به جبهه مي رفتند.
شهيد محمد رضا زارع زاده نيز از جمله‌ی اين شهدا بود.
همگام با حماسه، ص662

به شرط نرفتن به جبهه

سال 1364 قصد رفتن به جبهه را داشتيم. با توجه به اينکه در آن زمان سن ما کمتر از 16 سال بود و جثه اي هم نداشتيم در ستاد اعزام نيرو با رفتن من و دوستانم مخالفت شد. با چهار نفر از ديگر دوستان: مجيد چاکرالحسيني، شهيد محمدرضا زارع زاده، غلامحسين بابايي و محمدحسين فلاح زاده تصميم گرفتيم به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شویم جهت آموزش امدادگري با مراجعه به جمعيت هلال احمر ابرکوه ثبت نام کرده تا براي گذارندن دوره به شيراز برويم.

در شيراز به دليل جثه ضعيف ما، ابتدا با گذراندن دوره امدادگري مخالفت کردند.
ولي با التماس و پافشاري، فقط با گذراندن دوره آموزش موافقت کردند به شرط اينکه به جبهه نرويم!!!
به مدت يک ماه آموزش امدادگري را با موفقيت پشت سر گذرانديم و به ابرکوه برگشتيم.
در همين سال براي اولين بار در ماه مبارک رمضان گردان امام سجاد عليه السلام تشکيل و آماده اعزام شد.
وقتي وارد تيپ الغدير شديم ما را از گردان جدا و به خط مقدم شلمچه بردند و گردان را جهت آموزش به شوشتر فرستادند.
بعد از يک ماه دوباره به گردان ملحق شديم.
پس از شرکت در عمليات و پايان ماموريت قسمت مان شد که به زيارت امام رضا عليه السلام برويم.
حبيب فلاح زاده در همگام با حماسه، ص 664

نوشته اي از شهيد

شنبه، 7 ارديبهشت 1364، شب در هلال احمر شيراز خوابيديم، صبح بلند شده و پس از نماز و صبحانه پيش مسئول امداد آقاي معيني رفته و پس از التماس زياد توانستيم براي آموزش ثبت نام کنيم.
از آنجا به ساختمان آموزش واقع در چهار راه مشير نو رفتيم.
کلاس هايمان از ظهر آن روز شروع شد.
در اولين کلاس آقاي دکتر محمدي براي ما درباره استخوان هاي بدن و دستگاه گوارش صحبت کرد.
 و بعد من به خيابان رفتم و عينکم را به عينک سازي دادم و در شاه چراغ پس از زيارت عکس گرفتم.
الآن عصر است و جلو آسايشگاه نشسته ام.
امضاء زارع 9 / 2 / 64

احتمال شهادت

قبل از آخرين اعزام گفت: اين بار يا به واحد اطلاعات و عمليات مي روم و يا راننده لودر مي شوم چون احتمال شهادت در اين دو جا بيشتر است.

به واحد اطلاعات- عمليات رفت و در شامگاه 20 فروردين سال 1366 در منطقه عملياتي کربلاي 8 در شلمچه به شهادت رسيد.
احمد اکرمي در همگام با حماسه، ص100

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه