شهید محّمد دریساوی در 9 آبانماه 1342 در آبادان و خانوادهای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. در دامان پر مهر و محبت مادری مهربان رشد یافت. پس از سپری کردن دوران شیرین کودکی برای طلب علم و فرهنگ راهی دبستان گردید. ایشان اوقات فراغتش را با مطالعۀ کتب مذهبی، عرفانی و ورزش پینگپنگ سپری مینمود. تحصیلاتش را تا مقطع اول دبیرستان با موفقیت به پایان رسانید. این شهید بزگوار با شنیدن صدای اللهاکبر اذان، سجادهای رو به تجلیگاه عشق و ایمان پهن میکرد و نمازش را اول وقت به پا میداشت. در تاریکی و سکوت شب به راز و نیاز با خالقاش میپرداخت. برای اینکه بتواند ذهنش را مزین به سورههای قرآن بکند همیشه قبل از خواب با دل و جان به نوارهای قرآن گوش میداد و صبح که چشمانش را میگشود، آن سورهها را از حفظ میخواند. ایشان با به همراه داشتن کتاب الهی آن را حافظ و راهنمای تمام کارهایش میدانست. شهید دریساوی فردی خوشاخلاق، باتقوا و سادهزیست بود و همین امر سبب شده بود تا مورد توجه دیگران قرار گیرد. دنیا با تمام زیباییها و زیورآلاتش در پیش چشمانش خوار و ذلیل گشته بود. در حلال و حرام رزق در زندگی تأکید بسیاری داشت. حجاب را برای خانمها امری مهم تلقی میکرد و آنان را چون مرواریدی در صدف مینامید. با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز عراق به شهر آبادان به همراه خانوادهاش به شهر شهید پرور نجفآباد عزیمت نمود. وی برای معنی بخشیدن و هدفدار شدن زندگیاش با دختری متدین و مقید به اصول اسلام ازدواج نمود و زندگی در عین سادگی اما مملو از عشق و محبتی را آغاز کردند. در همان اوایل زندگی با همسرش عهد بستند که صلوات را حالهای برای دوری از شیطان قرار دهند و روزی هزار بار صلوات بفرستند.
با اوجگیری شورشهای مردمی به ماهیت پلید و سر سپردۀ حکومت پهلوی پی برد و برای پیشبرد آرمانهای انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی شرکت میکرد. وی جهت بیدار کردن اذهان خفتة مردم اعلامیههای امام را در سطح شهر پخش میکرد.
شهید دریساوی بعد از انقلاب با ثبتنام در بسیج شبها در کوچه پس کوچههای تاریک شهر به نگهبانی میپرداخت و پس از آن در سپاه نجفآباد مشغول به کار شد، پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی موجب برپایی جنگی نا برابر علیه ایران گردید. امّا جوانمردان غیور ایران چون محمد درسیاوی وارد عرصة نبرد و پیکار با بعثیان عراقی شدند و برای حفظ آرمانها و ارزشهای ناب کشورشان از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمیورزیدند.
سپس به خدمت لشکر 19 فجر شیراز درآمد و با سمت مسئول تیم اطلاعاتی عازم سرزمین سنگرهای ایثار و از خود گذشتگی گردید. ایشان در سرزمین عشق و ایمان، رشادتها خلق کرد و حماسهها آفرید به طوریکه یکبار ترکش به پایش خورد و دکترها مجبور شدند در پایش میل بگذارند. با این وجود نمیتوانست پایش را از زانو خم کند. یکبار هم گلوله به کفشش خورد و مرتبة دیگر دچار موج انفجار شده بود به طوریکه حتی حافظهاش را نیز از دست داد؛ امّا با این حال از پا نمینشست و هر دفعه شور و شوق رفتنش به جبهه بیشتر میشد. سرانجام پس از رشادتها و دلیریهای خستگیناپذیر در تاریخ 1365/10/4 در عملیات کربلای 5 در جزیره امالرصاص روحش به پرواز درآمد. با اینکه موقع شهادت فرزندی در راه داشت اما چشم بر تمام داشتههای با ارزشاش بست و چشم بر معبود کبریایی گشود. پیکر پاک و مطهرش پس از شهادت مفقودالاثر شد. موقعی که پسرش سیزده سال داشت به خاک زادگاهش بازگشت و با تشییع باشکوه در کنار دیگر شهیدان آرام گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»