خواب و رویای شهادت
به روایت از فاطمه منورزاده : آن شب قرار حمله داشت 2/5 بعد از ظهر از نیمه شب بود و دسته ما با سه دسته دیگر از بچههاى غواص از ساعاتى قبل در محل موعود حضور یافته بودیم. هنوز تا زمان حمله مدتى فرصت داشتیم و این فرصت مناسبى بود براى ذکر دعا و مناجات خالصانه. بچه هایى که ساعاتى دیگر به لقاء ا... مىپیوستند. از کیفیت و چگونگى نیایش و دعاى کمیل خواندن احمد آنچه را که بگویم کم گفتهام. فقط همین قدر مىدانم که براى لحظاتى چشمهایش را بست تا شاید استراحتى کند ولى ناگهان پس از چند دقیقه از جا پرید و در حالى که مىخندید گفت: حسین امشب شب آخر عمر من است شهادت نصیبم مىشود. ولى گفته هایش را شوخى تلقى کردم. چون کلماتش را طبق معمول همیشه با خنده و شوخى اداء مىکرد. اما دوباره گفت: حسین جدى مىگویم چرا که خوابى دیدم و یقین دارم که به واقعیت مىپیوندد جریانخوابش را پرسیدم و گفت: در خواب دیدم که گویى قیامت شد و بین دنیا و آخرت نهرى با آب و گل آلود و کثیف جاریو پلى به باریکى یک طناب بر روى آن بسته است و من در این سو و میان جمعیتى حیران و سرگردان که دچار فتنه و آشوبند هستم و در آن سوى نهر شهید سید حسین میررضوى و شهید هادى دادرس جوان را دیدم که از دیدن من در میان این جمعیت متعجب گشته و به من مىخندد و پیوسته از من مىخواهندکه به آن طرف و به جانب آنها بروم اما من به آنها گفتم مىترسم که از این پل عبور کنم. و آنها اصرار مىورزیدند و من امتناع کردم سپس گفتند: تو چقدر به دنیا دل بستهاى احمد، حرکت کن بیا توکل کن، از پل هم عبور خواهى کرد. من پس از لحظهاى درنگ پاچههاى شلوارم را بالا زده و از پل عبور کرده و به جانب آنها شتافتم. از این رو مطمئم که اجلم فرا رسیده تنها از خدا مىخواهم مرگم را شهادت در راهش قرار دهد.
ثبت دیدگاه