دست نوشته شماره 1 - شهید سیدابوالفضل شاکری
آثار باقي مانده از شهيد
پس از اسارت به دست كومله ها در كردستان چشمهايمان را بستند و دست و پاهايمان را زنجير زدند. همانگونه كه ما را مي بردند، گفتم: خدايا اگر چنانچه موسي بن جعفر را به غل و زنجير كشيدند، من از او بهتر نيستم اما از تو مي خواهم كه زندگي مرا به دست اين از خدا بي خبران به اتمام نرساني، مي خواهم همچون حسين (ع) در راه خدا و در راه كربلا به شهادت برسم، همانطور كه با خدايم راز و نياز مي كردم، طوفاني شديد به پا شد و من در گودالي افتادم. بعد از مدتي طوفان قطع شد و هيچ سر و صدايي به گوش نرسيد .سرم را روي سنگي كشيدم و چشمانم را باز كردم، ديدم كسي اطرافم نيست، خدا را شكر كردم كه اين گونه بندگانش را نجات مي دهد. بلند شدم آهسته از گودال بالا رفتم در فاصله اي مرد چوپاني را ديدم كه كنار گوسفندانش نشسته بود. خودم را به هر نحوي بود به او رساندم. از من سؤال كرد آيا طرفدار خميني هستي يا نه؟ گفتم از ياران خميني هستم، دست هايم را باز كرد و بعد زنجيرهاي پاهايم را. از او راه رزمندگان را پرسيدم و او نشانم داد با تشكر از او جدا شدم، اما هرچه رفتم رزمندگان را نيافتم، به نزد چوپان برگشتم او راه را به من نشان داد و من را به رزمندگان رساند و از من جدا شد. من به جايي كه از خدا آرزويش را مي كردم برگشتم و خدا را شكر و سپاس نمودم.
شهيد در دفترچه يادداشت خود نوشته است:
«دنيا به ما جنگ طلب و جنگ افروزمي گويد: اما ما اين را درک کرده ايم که دنيا مي داند ما جنگ افروز نبوده ايم، بلکه يک روز برخاستيم ديديم که دشمن در خانه ماست و تا پشت ديوار اهواز پيش آمده که اين حق ماست که از خود دفاع کنيم و بجنگيم. ما اجازه نمي دهيم يک وجب از خاک ما در زير پاي حاکمان غاصب باقي بماند.»
ثبت دیدگاه