دست نوشته شماره 2 - شهید حسین شوریده
فرازی از نامه جهادگر شهید «حسین شوریده» به همسرش:
…ناگهان خدا را دیدم. باور کن! باور کن! باور کن!
بهار من! احساس میکنم که هرگز نخواهی توانست دریابی که من چه می کشم. من دارم ذوب می شوم. این یک احساس شاعرانه و خیال پردازانه نیست؛ چون خود می دانی که ما را با این عوالم کاری نیست. واقعیتی بیرونی است. اما گاه احساس می کنم که در این ذوب شدن، اوج می گیرم. بالا می روم تا «قاب قوسین او ادنی».
و امشب این احساس را دیدم! باور کن!
دست نوازش گرش را بر سرم احساس کردم. خود را در زیر باران لطف بیدریغش یافتم. احساس کاذبی نبود. هوشیار بودم؛ کاملاً. باور کن! او را لمس کردم. بیتاب شده بودم. طاقت نیاوردم؛ به خاک افتادم؛ سجده کردم؛ می خواستم فریاد بزنم و گریه گریه گریه… بیش از هر زمان دیگر او را به خود نزدیک احساس کردم: «اقرب من حبل الورید»
نفسم تنگی می کند؛ قلبم را دردی عظیم میفشارد و من همچنان دست او را بر سرم احساس می کنم. حالت غریبی است.
بهار من! بغض گلویم را می فشارد… حالت غریبی است. از خودم تعجب می کنم. راستی چه شده؟
غوغایی عظیم در درونم برپاست. فکری در من جوانه می زند؛ رشد می کند؛ بزرگ و بزرگتر می شود و تمامی وجودم را میگیرد. حس میکنم که دیگر من نیستم و این مسئله، خود رنج دوبارهای است. نمی دانم. باور کن نمی توانم اسم رویش بگذارم. حالت غریبی است.
این مسئله ماههاست که ذهنم را مشغول کرده است. بسیاری از اوقات، فکر عقب افتادن و جا ماندن از کاروان عظیم هستی، مرا سخت به وحشت می اندازد. جهنم را احساس می کنم؛ در همین دنیا!
اما به هر حال، تنها دل خوشیام و اعتقاد راسخم به این کلام خداوندی است که «وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا».
و این همیشه انگیزه زندگیام بوده است؛ ولی در این قسمت نیز قلهای عظیم همواره در جلو است که رسیدن به آن، نیاز به تلاش طاقت فرسایی دارد و پیروزی نهایی انسان در فتح و رسیدن به آن است و آن «فینا» در این آیه است
ثبت دیدگاه