شناسه: 341348

عاشقانه های همسر شهید

آیینه تشبیه را وسعت حضورت نیست که خورشید جمالت دیبای زرین خود را به طبیعت زمستانی قلبــم گسترانیده است. حکایت حضورت برای من یادآورصبحی است که از خواب سیاهی برمی‌خیزم و پژمردگی درونم به نگاه مهربانت خیس می‌خورد.

باغ آرزوهایم؛ عاشقم و جز نام زیبایت ترجمانی برای عشق نمی بینم.خواستم به ثنایت شعر بسرایم دیدم قافیه‌ها همه در آغاز می‌آیند و وزن از اشعـارم گریزان است به راستــی قامت موزون تو شعـر مرا چنین بی‌وزن کرده است و البته خوب میدانم هر مضمونی که به ذوق بیارایم حکایتی از بهشت روی توست. خواستم این نوشته را به خط خوش بنویسم دیدم زیباترین خط را تو به ابروان داری‌.

نوشتن نیکو صنعتی است اگر با فاء نامت آغاز و تا دال آن بخرامد. کاش نوشتن نمی‌دانستم و فقط با تو حرف میزدم ای خوبترین‌: پیشه ی من سوختن و عاشقی و راز نهان گفتن است و شاید پیشه تو دم به دم دیدن اشک من است. ای همه درد‌هایم ؛ از تو درمان نمی‌خواهم که درد تنها سرمایه ی من دراین آشفته بازارست. تنها آرزویی که منت‌پذیر آنم خاموشی هر صدایی جز نغمه دلنشین توست . صدای جنگ گاهی به گوش می‌رسد، اما کل مرز کشورم آرام آرام. هرکسی دنبال زندگی خود است، اما من مانده‌ام با یکی دو سال زندگی مشترک و سال‌های سال عشق و دوری، آن روز که اولین عاشقانه‌ات را با اولین نگاهت هدیه به چشمانم کردی، عهد دیگری بستی، اما گویا تو عاشق‌تر بودی، و رفتی به عشقت رسیدی. و عهدت با من را نکند به فراموشی سپردی.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه