آقا فرمودند: بفرمایید سردار
زمان دیدار با آقا خانوادههایی بودند که یا تک پسر خانواده شهید شده بود یا چند شهید بودند. من خیلی خوشحال بودم، چون محمد حسین کوچک بود و دو ماه و نیم بود، دوست داشتم آقا در گوشش اذان و اقامه بگوید. محمد جواد با لباس نظامی آمد. از چالوس گفت: میخواهم به آقا احترام نظامی بگذارم. اتفاقا نقاشی هم کشیده بود. آقا صدایش کرد و او نقاشیها را داد. از آقا اجازه گرفتم و گفتم اگر اجازه بدهید محمد جواد میخواهد احترام نظامی بگذارد. آقا خطاب به محمد جواد گفت: بله بفرمایید سردار.خانواده شهدا به ترتیب اسم و به نوبت جلو میرفتند و با آقا دیدار میکردند. وقتی نوبت ما شد آقا دید که دارم میروم سمتشان گفتند با بچه سخته بلند نشوید، گفتم: نه میخواهم اذان و اقامه بگویید برای محمد حسین. آقا گفتند اگر اینطور است بیایید. آقا را که دیده بودم همه خواستهها یادم رفته بود و دیدارشان نهایت خواسته ام بود. از ایشان خواستم برای عاقبت بخیری بچهها دعا کند تا راه پدرشان را ادامه دهند. یک قرآن هم مزین به خط خودشان هدیه دادند.
ثبت دیدگاه